رمان با سیستم من بازی کن ☠
رمان با سیستم من بازی کن ☠
...همه بجز اوانریچ کشته شدن که اونم دست و پا بسته بردنش ...
نفسم داشت بند میاومد ...اینا دیگه کی بودن که کشتن براشون مثل آب خوردن بود ....
همشونم نقاب داشتن و نمیشد تشخیص داد کی ان ......
دست از پا دراز تر با وجود این که معامله ی منو اوانریچ بهم خورده بود برگشتم خونه ... باید برای پیدا کردن ا.ت یه کاری میکردم ...
ا.ت ویو :
تو خونه ی این غول تشن یه کم گشتم و بعد حوصله هم سر رفته بود از این تنهایی دوست داشتم یکی باشه که باهاش حرف بزنم اما دریغ از یک ادم نرمال در این خانه ...
خلاصه نشسته بودم رو مبل و داشتم برا خودم فکر و خیال میکردم و عملا نشسته بودم روبه دیوار و آه میکشیدم ...
واقعا دیوونگیه مخصوصا وقتی رفتار دیشبم یادم میاد ...
فکر کنم کم کم دارم مازو خیزم میگیرم ....یعنی چی...
نه بابا ....نه نه نه من ازش خوشم نیومده ...
همین جوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو اپن یارو و دوستای بد تر از خودش غول تشن تر ، عین بز درو باز کردن و وارد خونه شدن جوری که من سه متر پریدم هوا ...البته که حرفاشون به راه بود تا وقتی که منو دیدن ...
همشون برای چند ثانیه ساکت شدن و یهو همه با هم زدن زیر خنده ...منم که هاج و واج مونده بودم این دارک استایل ها به چی میخندن ...یهو یاد استایل کیوت و خوشگل و بی ربطی که زده بودم افتادم ....
چون لباسایی که بهم داده بودن زیاد باب میلم نبود و فقط تونستم از توشون یه دست لباس راحتی و صورتی سفید با دمپایی روفرشی ی هم رنگش بپوشم . موهامم که گوجه ای بالای سرم بسته بودم .....
به نظر خودم این تیپ خیلی هم خوب بود
دیدم دیگه خیلی دارن میخندن که گفتم:چرا میخندین ؟این کجاش خنده داره؟
کوک ^
داداش فکر کنم به جای پرستار باید لغب فرزند خوندگی رو به ایشون بدی بعد غش غش خندید
اخم کردم... از حرفش خیلی ناراحت شدم...
ته +
خیله خوب دیگه بسه پسرا بریم بالا که کلی کار داریم ...
با اخم بهشون نگاه میکردم ته رفت بالا و هر شیشتاشون با خنده ای که سعی در کنترلش داشتن رفتن بالا و من دوباره تنها شدم ....
ته ویو :
بعد از موفقیتمون تو نقشه و دست گیری لئوناردو تصمیم گرفتیم امشب عمارت من با بچه ها جمع باشیم ....هم یه کم خوش میگذروندیم هم درباره ی لئوناردو تصمیم می گرفتیم ..
با پسرا داشتیم همین جطور حرف میزدیم و وارد خونه میشدیم که یهویی ا.ت رو وسط خونه دیدم..... همچنان خیره بهش بودم که یهو پسرا شروع کردن به خندیدن منم برای این که ظایع نشه به یه پوزخند و بعد لبخند کفایت کردم ....
چه قدر تیپ های بچگانه بهش می اومد و خوشگلش میکرد ولی یه همچین چیزی توی خونه ی یه مافیا اونم هفت پادشاه با تمام تشکیلاتی که داشتن واقعا خنده دار بود ....
نظر یادتون نره خوشگلا 🥰♥️
...همه بجز اوانریچ کشته شدن که اونم دست و پا بسته بردنش ...
نفسم داشت بند میاومد ...اینا دیگه کی بودن که کشتن براشون مثل آب خوردن بود ....
همشونم نقاب داشتن و نمیشد تشخیص داد کی ان ......
دست از پا دراز تر با وجود این که معامله ی منو اوانریچ بهم خورده بود برگشتم خونه ... باید برای پیدا کردن ا.ت یه کاری میکردم ...
ا.ت ویو :
تو خونه ی این غول تشن یه کم گشتم و بعد حوصله هم سر رفته بود از این تنهایی دوست داشتم یکی باشه که باهاش حرف بزنم اما دریغ از یک ادم نرمال در این خانه ...
خلاصه نشسته بودم رو مبل و داشتم برا خودم فکر و خیال میکردم و عملا نشسته بودم روبه دیوار و آه میکشیدم ...
واقعا دیوونگیه مخصوصا وقتی رفتار دیشبم یادم میاد ...
فکر کنم کم کم دارم مازو خیزم میگیرم ....یعنی چی...
نه بابا ....نه نه نه من ازش خوشم نیومده ...
همین جوری داشتم با خودم حرف میزدم که یهو اپن یارو و دوستای بد تر از خودش غول تشن تر ، عین بز درو باز کردن و وارد خونه شدن جوری که من سه متر پریدم هوا ...البته که حرفاشون به راه بود تا وقتی که منو دیدن ...
همشون برای چند ثانیه ساکت شدن و یهو همه با هم زدن زیر خنده ...منم که هاج و واج مونده بودم این دارک استایل ها به چی میخندن ...یهو یاد استایل کیوت و خوشگل و بی ربطی که زده بودم افتادم ....
چون لباسایی که بهم داده بودن زیاد باب میلم نبود و فقط تونستم از توشون یه دست لباس راحتی و صورتی سفید با دمپایی روفرشی ی هم رنگش بپوشم . موهامم که گوجه ای بالای سرم بسته بودم .....
به نظر خودم این تیپ خیلی هم خوب بود
دیدم دیگه خیلی دارن میخندن که گفتم:چرا میخندین ؟این کجاش خنده داره؟
کوک ^
داداش فکر کنم به جای پرستار باید لغب فرزند خوندگی رو به ایشون بدی بعد غش غش خندید
اخم کردم... از حرفش خیلی ناراحت شدم...
ته +
خیله خوب دیگه بسه پسرا بریم بالا که کلی کار داریم ...
با اخم بهشون نگاه میکردم ته رفت بالا و هر شیشتاشون با خنده ای که سعی در کنترلش داشتن رفتن بالا و من دوباره تنها شدم ....
ته ویو :
بعد از موفقیتمون تو نقشه و دست گیری لئوناردو تصمیم گرفتیم امشب عمارت من با بچه ها جمع باشیم ....هم یه کم خوش میگذروندیم هم درباره ی لئوناردو تصمیم می گرفتیم ..
با پسرا داشتیم همین جطور حرف میزدیم و وارد خونه میشدیم که یهویی ا.ت رو وسط خونه دیدم..... همچنان خیره بهش بودم که یهو پسرا شروع کردن به خندیدن منم برای این که ظایع نشه به یه پوزخند و بعد لبخند کفایت کردم ....
چه قدر تیپ های بچگانه بهش می اومد و خوشگلش میکرد ولی یه همچین چیزی توی خونه ی یه مافیا اونم هفت پادشاه با تمام تشکیلاتی که داشتن واقعا خنده دار بود ....
نظر یادتون نره خوشگلا 🥰♥️
۳.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.