lovelly killer part 12
~چندین روز بعد~
ا/ت ویو:
همه داستانا رو برام گفت و امروز هم اخرین داستان رو گفت..
توی همیش یکی باعث مرگ شخص شده بودو جیمن هیچ تقصیر نداشت و
الانم بخاطر کار های نکرده اینجا بود
چرا یه نفر باید اینقدر از جیمین تنفر داشته باشه؟؟
چرا؟؟
شایدم اون دروغ میگفت...
ولی بهش اعتماد داشتم...
هر کسی رو که اون عوضی کشته بود یکی از افردی بود که جیمین بهشون علاقه داشت...این یعنی منم در خطر بودم؟..
_خب...همه داستانامو شنیدی...
دیگه تصمیمش با خودته!..
+باشه....فردا...بعد از تموم شدن شیفت کاریم میام...میبرمت..
_وا...داقعا؟؟
خودتم پیشم میمونی؟؟
قول میدی؟؟
+اره میمونم...قول میدم!
دیگه الان باید برم..
فردا میبینمت جیمینیی
*از اتاق بیرون رفتم و رفتم خونه
فردا قرار نبود من شیفت باشم پس بهش گفتم بعد شیفتم میام
جیمین ویو:
یعنی میتونم یه زندگیه با عشقو تجربه کنم؟...واقعا میشه؟...لیاقت ا/ت رو دارم؟؟
~فردا بعد از شیف~
سوجون اومد توی اتاقو جلوم نشست
÷به به جیمین شی!
_تو اینجا چیکار میکنی تنبل درختی؟
÷منتظر کسی بودی؟؟
_به تو ربطی داره؟
÷عذاب وجدان نداری؟؟
_چرا باید داشته باشم وقتی هیچ کاری نکردم؟؟
÷از اینکه عاشق هرکی که شدی مرده...و حالا تو دوباره عاشق شدی!
_ت..تو اینا رو از کجا...وایسا نکنه..
÷افرین ...من کسیم که همشونو کشت!
امضامو که روی همشون دیدی!
یه امضا مثل امضای خودت با رنگ ابی!
_تو..تو حقق نداریی به ا/ت دست بزینیییی
÷من؟نه اشتباه نکن تو قاتلی!!من فقط کارو برات راحت تر میکنم!(لبخند شیطاتی)
_هررکاریی بگییی میکنمم فقططط به اون کاری....
*همون لحظه ا/ت وارد شد
+جیمینیییی
کجا...
*سوجون رفت پشتشو چاقویی روی گلوی ا/ت گذاشت
ا/ت ویو:
فهمیده بودم...خیلی وقت بود حدس زده بودم که سوجون قا*تل اصلیه
برای همین قبل اینکه بیام داخل به رییس زندان گفته بودم...برای تبره شدن ..جیمین احتیاج به شاهد بود..و برای این حاضر بودم با جون خودم بهاشو بدم
÷فکر کردی بعد اینکه برادرمو ازم گرفتی میذاشتم راحت زندگی کنی؟؟؟
÷از پله ها پرتش کردی پایین فکر کردی میذاشتم به زندگیت ادامه بدی...؟؟؟
هاااا؟؟؟
_سو..سوجون دو..دقیقهه اروم باششش...اون..اون که...
÷خانواده ای نداشت درسته؟؟ولیی حالا میبینی خانواده داشتهه
منو داشتههه
*صدای قدم های یکی نزدیک میشد
÷ادم خبر کردی عوضی؟؟*روبه ا/ت اینو میگه
+اره!
_ت..تو چیکار کردیی ا/ت اون ...اون تورو می...
*چاقو رو توی شکم ا/ت فرو کرد
روی زمین افتادم و از دهنم خون به بیرون میریخت
سوجون خیلی سریع با خودکارش روی صورتم رو امضا کردو در سلول جیمینو باز کرد و چاقو رو داخل انداخت
جیمین خواست باهاش مقابله کنه خواست چاقو رو برداره و به طرف پرت کنه ولی در همون لحظه...رییس زندان وارد اتاق شد..
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
ا/ت ویو:
همه داستانا رو برام گفت و امروز هم اخرین داستان رو گفت..
توی همیش یکی باعث مرگ شخص شده بودو جیمن هیچ تقصیر نداشت و
الانم بخاطر کار های نکرده اینجا بود
چرا یه نفر باید اینقدر از جیمین تنفر داشته باشه؟؟
چرا؟؟
شایدم اون دروغ میگفت...
ولی بهش اعتماد داشتم...
هر کسی رو که اون عوضی کشته بود یکی از افردی بود که جیمین بهشون علاقه داشت...این یعنی منم در خطر بودم؟..
_خب...همه داستانامو شنیدی...
دیگه تصمیمش با خودته!..
+باشه....فردا...بعد از تموم شدن شیفت کاریم میام...میبرمت..
_وا...داقعا؟؟
خودتم پیشم میمونی؟؟
قول میدی؟؟
+اره میمونم...قول میدم!
دیگه الان باید برم..
فردا میبینمت جیمینیی
*از اتاق بیرون رفتم و رفتم خونه
فردا قرار نبود من شیفت باشم پس بهش گفتم بعد شیفتم میام
جیمین ویو:
یعنی میتونم یه زندگیه با عشقو تجربه کنم؟...واقعا میشه؟...لیاقت ا/ت رو دارم؟؟
~فردا بعد از شیف~
سوجون اومد توی اتاقو جلوم نشست
÷به به جیمین شی!
_تو اینجا چیکار میکنی تنبل درختی؟
÷منتظر کسی بودی؟؟
_به تو ربطی داره؟
÷عذاب وجدان نداری؟؟
_چرا باید داشته باشم وقتی هیچ کاری نکردم؟؟
÷از اینکه عاشق هرکی که شدی مرده...و حالا تو دوباره عاشق شدی!
_ت..تو اینا رو از کجا...وایسا نکنه..
÷افرین ...من کسیم که همشونو کشت!
امضامو که روی همشون دیدی!
یه امضا مثل امضای خودت با رنگ ابی!
_تو..تو حقق نداریی به ا/ت دست بزینیییی
÷من؟نه اشتباه نکن تو قاتلی!!من فقط کارو برات راحت تر میکنم!(لبخند شیطاتی)
_هررکاریی بگییی میکنمم فقططط به اون کاری....
*همون لحظه ا/ت وارد شد
+جیمینیییی
کجا...
*سوجون رفت پشتشو چاقویی روی گلوی ا/ت گذاشت
ا/ت ویو:
فهمیده بودم...خیلی وقت بود حدس زده بودم که سوجون قا*تل اصلیه
برای همین قبل اینکه بیام داخل به رییس زندان گفته بودم...برای تبره شدن ..جیمین احتیاج به شاهد بود..و برای این حاضر بودم با جون خودم بهاشو بدم
÷فکر کردی بعد اینکه برادرمو ازم گرفتی میذاشتم راحت زندگی کنی؟؟؟
÷از پله ها پرتش کردی پایین فکر کردی میذاشتم به زندگیت ادامه بدی...؟؟؟
هاااا؟؟؟
_سو..سوجون دو..دقیقهه اروم باششش...اون..اون که...
÷خانواده ای نداشت درسته؟؟ولیی حالا میبینی خانواده داشتهه
منو داشتههه
*صدای قدم های یکی نزدیک میشد
÷ادم خبر کردی عوضی؟؟*روبه ا/ت اینو میگه
+اره!
_ت..تو چیکار کردیی ا/ت اون ...اون تورو می...
*چاقو رو توی شکم ا/ت فرو کرد
روی زمین افتادم و از دهنم خون به بیرون میریخت
سوجون خیلی سریع با خودکارش روی صورتم رو امضا کردو در سلول جیمینو باز کرد و چاقو رو داخل انداخت
جیمین خواست باهاش مقابله کنه خواست چاقو رو برداره و به طرف پرت کنه ولی در همون لحظه...رییس زندان وارد اتاق شد..
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
۷.۳k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.