ازدواج قرار دادی ۱
هانا زنگ زد به ات ولی برای بار اول ات بر نداشت
هانا همین جوری زنگ می زد
چون دیرشون شده بود
برای بار پنجم ات گوشی رو برداشت
و گفت:
الو هانا کارم داری؟
هانا با صدای نسبتا بلند گفت:
دختره ی دیوونه!
دیر شده،تا یه ساعت دیگه خیر سرمون باید تو عمارتی
باشیم که استخدام شدیم
ات:
باشه پس من یه ربع دیگه پیشتم
و گوشی رو قطع کرد
ویو ات:
باورم نمی شد که خواب مونده باشم حوله ای
ای که از دیشب روی سرم بود
رو برداشتم و برای احتیاط چند دست لباس برداشتم
تا اگه لباس الانم کثیف شد لباس اضافه داشته باشم
این داستان ادامه دارد...💜
#جیمین
#فیک
هانا همین جوری زنگ می زد
چون دیرشون شده بود
برای بار پنجم ات گوشی رو برداشت
و گفت:
الو هانا کارم داری؟
هانا با صدای نسبتا بلند گفت:
دختره ی دیوونه!
دیر شده،تا یه ساعت دیگه خیر سرمون باید تو عمارتی
باشیم که استخدام شدیم
ات:
باشه پس من یه ربع دیگه پیشتم
و گوشی رو قطع کرد
ویو ات:
باورم نمی شد که خواب مونده باشم حوله ای
ای که از دیشب روی سرم بود
رو برداشتم و برای احتیاط چند دست لباس برداشتم
تا اگه لباس الانم کثیف شد لباس اضافه داشته باشم
این داستان ادامه دارد...💜
#جیمین
#فیک
۸.۷k
۱۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.