قانون عشق p34
از حرص دندونامو رو هم فشار میدادم ، یه دستمال از تو جاکفشی برداشتم و خم شدم جلوش
وقتی داشتم کفشاش تمیز میکردم صداشو از بالا سرم شنیدم : کلفتی بیشتر از خانم خونه بودن بهت میاد ..برام اُفت داره جایی بگم زنم الان خدمتکار خونمه
بلند شدم و تو چشاش زل زدم : بیشتر این برات اُفت داره که مردم بفهمن که داماد رئیس چانگ برای دخترش هوو آورده......فکر نکنم اگه پدرم چنین چیزی رو بفهمه راحت ازت بگذره
یه قدم بهم نزدیک تر شد : هیچ وقت نمیفهمه چون اولین نفری که براش بد میشه خودتی .....یادت نرفته ک چقدر تلاش کردی ب من برسی ..از ارث هم ک محروم شدی ،پس ب نفعته دهنتو بسته نگه داری
ساکت شدم چون حق با اون بود
جونگ کوک: باز که چشمتو خوردی
من :چشم
جونگ کوک : باید بگی چشم آقا دهنمو میبندم
چونم ارزید: چشم آقا..دهنمو میبندم
جونگ کوک: بلند تر ..نشنیدم
چشامو روی هم فشردم : چشم اقا...د..دهنمو میبندم
جونگ کوک: خوبه ...حد خودتو بدون تو اینجا فقط یه خدمتکاری
وقتی رفت اشکام از شدت حقارت ریخت .....داشت تلافی میکرد ،تلافی روزایی که پدرم برای ضعیف بودنش تحقیرش میکرد
حالا هم اون داره این بلاها رو سرن میاره
نگاه سنگین بقیه رو که از آشپزخانه داشتن نگاه میکردن رو حس میکردم .داشتم زیر این همه فشار له میشدم
حس میکردم خیلی تنهام ،یکبار اشتباه کردم و با جونگ کوک ازدواج کردم و حالا دارم بدجور تاوانشو میبینم
رفتم تو اتاق پایین تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو زانو هام
چند ساعت نشسته بودم و به گذشته فکر میکردم .......بیشتر که به خودم مسلط شدم رفتم آشپزخونه سرپرست مین داشت غذا درس میکرد ،رفتم کنارش بغل گاز وایسادم
سرپرست مین: خوبی میون سو جانم
من: اره بهترم
سرپرست مین: خب حالا ببین چه غذایی پختم که انگشتاتم باهاش بخوری
در قابلمه رو که وا کرد ،حس کردم محتویات معدم داره بالا میاد
جلوی دهنم رو گرفتم و سری رفتم سمت دستشویی
هر چی خورده نخورده بودم بالا اوردم
صدای نامفهوم سرپرست مین ب گوشم میخورد: چی شده..حالت خوبه؟؟
دست و صورتم رو آب زدم ..حالت تهوع ولم نمیکرد
وقتی داشتم کفشاش تمیز میکردم صداشو از بالا سرم شنیدم : کلفتی بیشتر از خانم خونه بودن بهت میاد ..برام اُفت داره جایی بگم زنم الان خدمتکار خونمه
بلند شدم و تو چشاش زل زدم : بیشتر این برات اُفت داره که مردم بفهمن که داماد رئیس چانگ برای دخترش هوو آورده......فکر نکنم اگه پدرم چنین چیزی رو بفهمه راحت ازت بگذره
یه قدم بهم نزدیک تر شد : هیچ وقت نمیفهمه چون اولین نفری که براش بد میشه خودتی .....یادت نرفته ک چقدر تلاش کردی ب من برسی ..از ارث هم ک محروم شدی ،پس ب نفعته دهنتو بسته نگه داری
ساکت شدم چون حق با اون بود
جونگ کوک: باز که چشمتو خوردی
من :چشم
جونگ کوک : باید بگی چشم آقا دهنمو میبندم
چونم ارزید: چشم آقا..دهنمو میبندم
جونگ کوک: بلند تر ..نشنیدم
چشامو روی هم فشردم : چشم اقا...د..دهنمو میبندم
جونگ کوک: خوبه ...حد خودتو بدون تو اینجا فقط یه خدمتکاری
وقتی رفت اشکام از شدت حقارت ریخت .....داشت تلافی میکرد ،تلافی روزایی که پدرم برای ضعیف بودنش تحقیرش میکرد
حالا هم اون داره این بلاها رو سرن میاره
نگاه سنگین بقیه رو که از آشپزخانه داشتن نگاه میکردن رو حس میکردم .داشتم زیر این همه فشار له میشدم
حس میکردم خیلی تنهام ،یکبار اشتباه کردم و با جونگ کوک ازدواج کردم و حالا دارم بدجور تاوانشو میبینم
رفتم تو اتاق پایین تخت نشستم و سرمو گذاشتم رو زانو هام
چند ساعت نشسته بودم و به گذشته فکر میکردم .......بیشتر که به خودم مسلط شدم رفتم آشپزخونه سرپرست مین داشت غذا درس میکرد ،رفتم کنارش بغل گاز وایسادم
سرپرست مین: خوبی میون سو جانم
من: اره بهترم
سرپرست مین: خب حالا ببین چه غذایی پختم که انگشتاتم باهاش بخوری
در قابلمه رو که وا کرد ،حس کردم محتویات معدم داره بالا میاد
جلوی دهنم رو گرفتم و سری رفتم سمت دستشویی
هر چی خورده نخورده بودم بالا اوردم
صدای نامفهوم سرپرست مین ب گوشم میخورد: چی شده..حالت خوبه؟؟
دست و صورتم رو آب زدم ..حالت تهوع ولم نمیکرد
۵۳.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.