magical land
part³
پ.ب.کوک:بله هست ولی اونا احد بستن چیزی از این دنیا رو در دنیای خودشون نگن
کوک:مامان بزرگ میشه چند نوع جادوگری وجود داره
م.ب.کوک:خوناشام گرگینه پری جادوگر ساحره پری دریایی ققنوس روباه اژدها مار طاووس و الاهه زمین و اسمان
کوک:واو راستی ساعت شما به کره فرق داره
م.ب.کوک:اره فقط ۱ ساعت حالا برین بخوابین
"فردا شب-جشن"
سوا:ممنون از همه شما که برای یادبود فرزند من به اینجا اومدین "ناراحت"
همه:پادشاه و ملکه برای فرزندتان ارزو سلامتی میکنیم
سوهو:ممنون از شما
هانا:سلام سواااااااااا "خنده"
یونا:مامان امروز یادبود پسر ملکه هست نه جشن"خنده"
هانا:ببخشید خیلی وقت بود همدیگه رو ندیده بودیم
سوا:ملکه بفرمایین
جینا:سلام یونا"ذوق"
یونا:چرا چندوقته نمیای برای تمرین
جینا:تنبیه شدم
سوا:خب خانواده جئون نتونستن پسر منو توی این ۱۸ سال پیدا کنن
م.کوک:ببخشید اگر دیر کردیم ملکه"تعظیم"
سوا:مثل اینکه دنیای فانی بهتون خوش میگذره پسرمن پیدا نشد
پ.کوک:متاسفم ولی ما ۱۸ سال تمام دنیا رو دنبالش گشتیم ولی پیدا نشد
سوهو:چی یعنی مرده
سوا:امروز معلوم میشه
کوک:سلام مامان بابا
م.کوک،پسره احمق چرا جیمینو برداشتی اوردی اینجا
جیمین:فوضولیمون گنج کرده بود
پ.کوک:جیمین مادر و پدرت واقعا نگرانت شدن احساس میکنن گم شدی
کوک:مامان بابا حدس بزنین منو جیمین چی فهمیدیم
م.کوک:اینکه روز تولد جیمین با شاهزاده گمشده یکی هست
کوک:اسماشونم یکی هست
سوا:خب سلام به همه شما
م.کوک:سلام ملکه
سوا:سلام نکنه این دوتا پسرات هستن
م.کوک:نه این یکیشون پسر منه اینم دوستشه دیشب دزدکی اومدن اینجا
کوک:سلام"خنده"
جیمین:سلام"تعجب"
جینا:اوخی این پسره چرا تعجب کرده
کوک:هوی کوتوله ادم باش
جیمین:تو کوتوله ای من قدم خوبه تو از من کوتاه تری "زبون در اورد"
یونا:چند سالتونه
کوک:من ۱۸ سال جیمینم امروز ۱۸ سالش شده
سوا:جیمین ؟
کوک:بله ایشون دوست من پارک جیمین هستن دقیقا روزی که پسر شما دنیا اومده به دنیا اومده
سوهو:واو
یونا:اوخی کوچولو من ۲۳ سالمه
جینا:منم ۲۲ سالمه.......راستی شما داشتین به هم میگفتین کوتوله شما پادشاه اینده خوناشام رو ندیدن
هانا:یه سوال این پسره از دنیای ما خبر داشته
کوک:من همه رازامو بهش گفتم و خبر داشته
جونگی:دلم میخواد بدونه چطوری اومدین به این دنیا
کوک:دیشب همه که خواب بودن منو جیمین رفتیم تو جنگل متروکه یه جادوگر بهمون گفت سمت اون عمارت نفرین شده نرین ماهم از فوضولی رفتیم با دو نفر اونجا بودن که ما نمیدونیم کی بودن سحر دربازه رو خوندن و اومدن اینجا ماهم همونو خوندیم اومدیم اینجا پیش مادربزرگ پدربزرگم
م.ب.کوک:ملکه ببخشید منو همسرم دیگه میرم همسرم خیلی خسته هست
سوا:باشه
کوک:
پ.ب.کوک:بله هست ولی اونا احد بستن چیزی از این دنیا رو در دنیای خودشون نگن
کوک:مامان بزرگ میشه چند نوع جادوگری وجود داره
م.ب.کوک:خوناشام گرگینه پری جادوگر ساحره پری دریایی ققنوس روباه اژدها مار طاووس و الاهه زمین و اسمان
کوک:واو راستی ساعت شما به کره فرق داره
م.ب.کوک:اره فقط ۱ ساعت حالا برین بخوابین
"فردا شب-جشن"
سوا:ممنون از همه شما که برای یادبود فرزند من به اینجا اومدین "ناراحت"
همه:پادشاه و ملکه برای فرزندتان ارزو سلامتی میکنیم
سوهو:ممنون از شما
هانا:سلام سواااااااااا "خنده"
یونا:مامان امروز یادبود پسر ملکه هست نه جشن"خنده"
هانا:ببخشید خیلی وقت بود همدیگه رو ندیده بودیم
سوا:ملکه بفرمایین
جینا:سلام یونا"ذوق"
یونا:چرا چندوقته نمیای برای تمرین
جینا:تنبیه شدم
سوا:خب خانواده جئون نتونستن پسر منو توی این ۱۸ سال پیدا کنن
م.کوک:ببخشید اگر دیر کردیم ملکه"تعظیم"
سوا:مثل اینکه دنیای فانی بهتون خوش میگذره پسرمن پیدا نشد
پ.کوک:متاسفم ولی ما ۱۸ سال تمام دنیا رو دنبالش گشتیم ولی پیدا نشد
سوهو:چی یعنی مرده
سوا:امروز معلوم میشه
کوک:سلام مامان بابا
م.کوک،پسره احمق چرا جیمینو برداشتی اوردی اینجا
جیمین:فوضولیمون گنج کرده بود
پ.کوک:جیمین مادر و پدرت واقعا نگرانت شدن احساس میکنن گم شدی
کوک:مامان بابا حدس بزنین منو جیمین چی فهمیدیم
م.کوک:اینکه روز تولد جیمین با شاهزاده گمشده یکی هست
کوک:اسماشونم یکی هست
سوا:خب سلام به همه شما
م.کوک:سلام ملکه
سوا:سلام نکنه این دوتا پسرات هستن
م.کوک:نه این یکیشون پسر منه اینم دوستشه دیشب دزدکی اومدن اینجا
کوک:سلام"خنده"
جیمین:سلام"تعجب"
جینا:اوخی این پسره چرا تعجب کرده
کوک:هوی کوتوله ادم باش
جیمین:تو کوتوله ای من قدم خوبه تو از من کوتاه تری "زبون در اورد"
یونا:چند سالتونه
کوک:من ۱۸ سال جیمینم امروز ۱۸ سالش شده
سوا:جیمین ؟
کوک:بله ایشون دوست من پارک جیمین هستن دقیقا روزی که پسر شما دنیا اومده به دنیا اومده
سوهو:واو
یونا:اوخی کوچولو من ۲۳ سالمه
جینا:منم ۲۲ سالمه.......راستی شما داشتین به هم میگفتین کوتوله شما پادشاه اینده خوناشام رو ندیدن
هانا:یه سوال این پسره از دنیای ما خبر داشته
کوک:من همه رازامو بهش گفتم و خبر داشته
جونگی:دلم میخواد بدونه چطوری اومدین به این دنیا
کوک:دیشب همه که خواب بودن منو جیمین رفتیم تو جنگل متروکه یه جادوگر بهمون گفت سمت اون عمارت نفرین شده نرین ماهم از فوضولی رفتیم با دو نفر اونجا بودن که ما نمیدونیم کی بودن سحر دربازه رو خوندن و اومدن اینجا ماهم همونو خوندیم اومدیم اینجا پیش مادربزرگ پدربزرگم
م.ب.کوک:ملکه ببخشید منو همسرم دیگه میرم همسرم خیلی خسته هست
سوا:باشه
کوک:
۵.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.