بی احساس 3
#بی_احساس_3
(سه ماه بعد)
+ خیل خوب همگی خسته نباشین تا هفته دیگه خدا نگهدار
.
.
جلو در خروجی منتظر بودم تا بیاد بیرون همونطور که دست هام رو توی جیب شلوارم بازی میدادم سرم رو بالا آوردم و با وول مواجه شدم که داره سوار ماشین میشه _لعنتی این کی آمد بیرون قبل از اینکه بخواد حرکت کنه خودم رو به ماشینش رسوندم و با ضربه زدن به شیشه ماشین توجه اون رو به خودم دادم
+چیزی شده جناب ساجو
_ خانم وو.. نه یعنی خانم یون میخواستم درباره یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
+ اوه بله حتما سوارشید توی مسیر باهم صحبت میکنیم
_ عامم اگه میشه بریم خونه من باید یه سری مدارک رو بهتون نشون بدم
+ مدارک ؟! باشه بریم
.
.
جلو در ورودی یادم آمد که نباید بزارم هیچ جوره وارد اتاقم بشه خیلی بهم ریخته به خاطر این چند وقت که فیلم برداری بوده اصلا وقت نداشتم که خونه رو مرتب کنم
+ عامم ببخشید جناب ساجو درو باز نمیکنید ؟؟
_ اها چرا ببخشید حواسم پرت شده بود
( صدای باز شدن در)
_ خوب بفرمایید بشینید تا من مدارک رو بیارم
+ بله مرسی
با گذاشتن عکس ها روی میز شروع کردم به حرف زدن
ازتون میخوام که یک مقاله از طرف کمپانی شما منتشر بشه که من و شما ..... منو شما قرار میزاریم و این عکس ها هم توی مقاله بارگذاری بشه
+ چی؟ جناب ساجو من منظورتون رو نمیفهمم یعنی چی که ما قرار میزاریم ؟
_ خوب ببینید یه مقاله در باره من آمده بیرون که اگه قرار باشه من بخوام در باره اون توضیحاتی ارائه بدم باید برگردم به گذشته آیی که اصلا دلم نمیخواهد در بارش صحبتی کنم برای همین میخوام شما این مقاله رو منتشر کنید تا نگاه ها از روی اون یکی مقاله برداشته بشه
+ خوب به فرض مثال هم که ما این کارو کردیم باز قرار یه مقاله دیگه منتشر کنید تا شایعات قرار گذاشتن ما رفع بشه بعدشم به نظر من اگه برین جلو تو ضیح بدین همه مشکلات تون حل میشه
_ خانم یون فکر کنم تو این مدت که باهم همکاری داشتیم متوجه این شده باشین که چه آدم سردی هستم و با آدم ها به سختی ارتباط میگیرم و مطمئنم که میدونید لقب من توی تمام صفحات اینترنتی «بی احساس» هستش و همه اینا بر میگرده به گذشته من .... من نمیتونم توی کنفرانس مطبوعاتی شرکت کنم پسـ.....
+ جناب ساجو خیلی معذرت میخوام ولی گذشته ای که شما نمیخوای به یاد بیارید دلیل نمیشه من شایعاتی رو درباره خودم درست کنم که باعث بشه حرفه کاری و مقامم رو از دست بدم ( بلند شدن ) الان هم فکر میکنم بهتر به این بحث خاتمه بدیم و این عکس ها خواهشاً مطمعن بشید که کسی این هارو نمیبینه ... من دیگه میرم خدا نگهدار
_ عااام بله متوجه هستم بالاخره من نمیتونم شمارو مجبور به کاری کنم که نمیخوای و عکس ها از اینکه کسی اونارو نبینه مطمعن میشم
(سه ماه بعد)
+ خیل خوب همگی خسته نباشین تا هفته دیگه خدا نگهدار
.
.
جلو در خروجی منتظر بودم تا بیاد بیرون همونطور که دست هام رو توی جیب شلوارم بازی میدادم سرم رو بالا آوردم و با وول مواجه شدم که داره سوار ماشین میشه _لعنتی این کی آمد بیرون قبل از اینکه بخواد حرکت کنه خودم رو به ماشینش رسوندم و با ضربه زدن به شیشه ماشین توجه اون رو به خودم دادم
+چیزی شده جناب ساجو
_ خانم وو.. نه یعنی خانم یون میخواستم درباره یه موضوعی باهاتون صحبت کنم
+ اوه بله حتما سوارشید توی مسیر باهم صحبت میکنیم
_ عامم اگه میشه بریم خونه من باید یه سری مدارک رو بهتون نشون بدم
+ مدارک ؟! باشه بریم
.
.
جلو در ورودی یادم آمد که نباید بزارم هیچ جوره وارد اتاقم بشه خیلی بهم ریخته به خاطر این چند وقت که فیلم برداری بوده اصلا وقت نداشتم که خونه رو مرتب کنم
+ عامم ببخشید جناب ساجو درو باز نمیکنید ؟؟
_ اها چرا ببخشید حواسم پرت شده بود
( صدای باز شدن در)
_ خوب بفرمایید بشینید تا من مدارک رو بیارم
+ بله مرسی
با گذاشتن عکس ها روی میز شروع کردم به حرف زدن
ازتون میخوام که یک مقاله از طرف کمپانی شما منتشر بشه که من و شما ..... منو شما قرار میزاریم و این عکس ها هم توی مقاله بارگذاری بشه
+ چی؟ جناب ساجو من منظورتون رو نمیفهمم یعنی چی که ما قرار میزاریم ؟
_ خوب ببینید یه مقاله در باره من آمده بیرون که اگه قرار باشه من بخوام در باره اون توضیحاتی ارائه بدم باید برگردم به گذشته آیی که اصلا دلم نمیخواهد در بارش صحبتی کنم برای همین میخوام شما این مقاله رو منتشر کنید تا نگاه ها از روی اون یکی مقاله برداشته بشه
+ خوب به فرض مثال هم که ما این کارو کردیم باز قرار یه مقاله دیگه منتشر کنید تا شایعات قرار گذاشتن ما رفع بشه بعدشم به نظر من اگه برین جلو تو ضیح بدین همه مشکلات تون حل میشه
_ خانم یون فکر کنم تو این مدت که باهم همکاری داشتیم متوجه این شده باشین که چه آدم سردی هستم و با آدم ها به سختی ارتباط میگیرم و مطمئنم که میدونید لقب من توی تمام صفحات اینترنتی «بی احساس» هستش و همه اینا بر میگرده به گذشته من .... من نمیتونم توی کنفرانس مطبوعاتی شرکت کنم پسـ.....
+ جناب ساجو خیلی معذرت میخوام ولی گذشته ای که شما نمیخوای به یاد بیارید دلیل نمیشه من شایعاتی رو درباره خودم درست کنم که باعث بشه حرفه کاری و مقامم رو از دست بدم ( بلند شدن ) الان هم فکر میکنم بهتر به این بحث خاتمه بدیم و این عکس ها خواهشاً مطمعن بشید که کسی این هارو نمیبینه ... من دیگه میرم خدا نگهدار
_ عااام بله متوجه هستم بالاخره من نمیتونم شمارو مجبور به کاری کنم که نمیخوای و عکس ها از اینکه کسی اونارو نبینه مطمعن میشم
۳.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.