تناسخ هالووینی فصل دو پارت 10
تناسخ هالووینی
فصل 2 پارت10
ریوسی: هروقت خواستی یاد من باشی به این نگاه کن
و یه گردنبد مار از گردنش باز کرد و انداخت گردن چیفویو
چیفویو: اما هق نمیشه... تو ام.. هق بیای
ریوسی: متاسفم نمیتونم 🙃
چیفویو:.......
ریوسی: مطمئنم باجی و کازو به جای من ازت مراقبت میکنن🙃
کازوتورا: ریوسی مگه می خوای بمیری اینجوری میگی😐
ریوسی: نه اسکل دارم سر پرستیس رو میزارم رو دوش شما😑
کازوتورا: 😑
باجی: اون از اول مال من بوده 😑
ریوسی: خیل خب دلم برات تنگ میشه چیفویو 🙃
و محکم ریوسی رو بغل میکنه
شینیگامی و اینوریم از بس گریه کردن غش کردن 😐
ران دستش رو میکشه رو سر چیفویو
ران: خب پس باید برم یه دوست پیدا کنم
شینیگامی: بچه ها 2 دقیقه ی دیگه وقت دارید
اینوری: شد یه دقیقه
چیفویو: خداحافظ.... ریوسی
شینیگامی: خب حالا همه دست هم رو بگیرید
اینوری: راستی به کل یه چیزی رو فراموش کرده بودیم
شینیگامی: چیرو ؟
اینوری: بعد از اینکه از اینجا بریم همه ی ما همچی رو فراموش میکنیم البته به جز منو تو (کارگردان و نویسنده)
ریوسی: خب پس قولم به فا. ک رفت 😑
شینیگامی: خیل خب بای بای
و بعد ریوسی به قصرش برگشت و ران و رین و سان هم به خونشون که معلوم نشد کجا بود 😐😑برگشتن
و بقیه هم به توکیو برگشتن و نویسنده و کارگردان هم به بیرون وانشات رفتن
اینوری: ووووواااالیییبی
شینیگامی: چیه چته تو؟
اینوری: الا چیفویو یادش نمیاد باجی اون رو نجات داده و باجیم یادش نمیاد چیفویو اونو نجات داده
شینیگامی: و اونا اعترافاشون یادشون نمیاد
شینیگامی: الان کلی اتفاقات بد هم از سرشون پریده😐
اینوری : اما اعتراف باجی چی ها؟ 🤣
شینیگامی: باید کمکشون کنیم دوباره اعتراف کنن
اینوری: ببین توی اعتراف دراکن و مینسویا فقط خودشون بودن میتونیم ویراشش کنیم و به ذهناشون برگردونیم
شینیگامی: انجام شد
اینوری: مایکی و تاکه میچی هم همینطور
شینیگامی: انجام شد
اینوری: ولی باحی باید خودش اعتراف کنه😏
شینیگامی: اری 😏
اینوری: و باید ما رو بشناسن
شینیگامی: انجام شد
اینوری: نمیتونیم دوباره تناسخ......
شینیگامی: نه داستان رو بدتر میکنیم
اینوری: باوش
دراکن: میتسویا بیا یه کیک برات خریدم بیا بخوریم تا بقیه بیان
میتسویا: فک نمیکردم انقدر طول بکشه
مایکی: شما بیشعور ها بدون من کیک میخورید
مایکی: تاکه میچی بیا بریم برات دوریاکی بخرم خودم بخورمش
تاکه میچی 😟ای خدا
مایکی: شوخی کردم بیا برای تو ام گرفتم
تاکه میچی: ممنون
دراکن: به مولانا اگه دوست پسرت نبود براش نمیخریدی
مایکی: اگه میتسویا دوست پسرت نبود انقدر میچسبیدی بهش 🤌🏻
دراکن(فاصله گرفتن) من... من
کازوتورا: سلام دوستان
مایکی: سلام کله موزی
کازوتورا: سلام کوتوله
مایکی: پدر موزی
کازوتورا: دوریاکی
مایکی: مادر موزی
کازوتورا:لگد
دراکن: بسه دیگه سرمون رفت
تاکه میچی: کازوتورا کون چیفویو کجاست
کازوتورا: با من نیامد داشت با باجی میومد
مایکی: چرا اینا بهم اعتراف نمیکنن
اینوری(فشار خوردن بی صدا)
کازوتورا: باید یه کاری کنیم بهم اعتراف کنن
مایکی: چیکار
شینیگامی: مثل جرعت حقیقت 😏لبخند شیطانی
مایکی: افرین شین چین
شینیگامی: ببخشید؟
مایکی: تو دیکه جای دراکنو برام پر کن
دراکن: هوی من اینجامممم💢💢💢
مایکی: تو برو بچه داریت رو بکن
پایان ای... ن پارت
خدایی.... این.... طولانی ترین پارت فصل 2 بود 🤕😮💨
دارم جون میدم ولی پارت بعدم براتون دارم مینویسم خخخددداا
فصل 2 پارت10
ریوسی: هروقت خواستی یاد من باشی به این نگاه کن
و یه گردنبد مار از گردنش باز کرد و انداخت گردن چیفویو
چیفویو: اما هق نمیشه... تو ام.. هق بیای
ریوسی: متاسفم نمیتونم 🙃
چیفویو:.......
ریوسی: مطمئنم باجی و کازو به جای من ازت مراقبت میکنن🙃
کازوتورا: ریوسی مگه می خوای بمیری اینجوری میگی😐
ریوسی: نه اسکل دارم سر پرستیس رو میزارم رو دوش شما😑
کازوتورا: 😑
باجی: اون از اول مال من بوده 😑
ریوسی: خیل خب دلم برات تنگ میشه چیفویو 🙃
و محکم ریوسی رو بغل میکنه
شینیگامی و اینوریم از بس گریه کردن غش کردن 😐
ران دستش رو میکشه رو سر چیفویو
ران: خب پس باید برم یه دوست پیدا کنم
شینیگامی: بچه ها 2 دقیقه ی دیگه وقت دارید
اینوری: شد یه دقیقه
چیفویو: خداحافظ.... ریوسی
شینیگامی: خب حالا همه دست هم رو بگیرید
اینوری: راستی به کل یه چیزی رو فراموش کرده بودیم
شینیگامی: چیرو ؟
اینوری: بعد از اینکه از اینجا بریم همه ی ما همچی رو فراموش میکنیم البته به جز منو تو (کارگردان و نویسنده)
ریوسی: خب پس قولم به فا. ک رفت 😑
شینیگامی: خیل خب بای بای
و بعد ریوسی به قصرش برگشت و ران و رین و سان هم به خونشون که معلوم نشد کجا بود 😐😑برگشتن
و بقیه هم به توکیو برگشتن و نویسنده و کارگردان هم به بیرون وانشات رفتن
اینوری: ووووواااالیییبی
شینیگامی: چیه چته تو؟
اینوری: الا چیفویو یادش نمیاد باجی اون رو نجات داده و باجیم یادش نمیاد چیفویو اونو نجات داده
شینیگامی: و اونا اعترافاشون یادشون نمیاد
شینیگامی: الان کلی اتفاقات بد هم از سرشون پریده😐
اینوری : اما اعتراف باجی چی ها؟ 🤣
شینیگامی: باید کمکشون کنیم دوباره اعتراف کنن
اینوری: ببین توی اعتراف دراکن و مینسویا فقط خودشون بودن میتونیم ویراشش کنیم و به ذهناشون برگردونیم
شینیگامی: انجام شد
اینوری: مایکی و تاکه میچی هم همینطور
شینیگامی: انجام شد
اینوری: ولی باحی باید خودش اعتراف کنه😏
شینیگامی: اری 😏
اینوری: و باید ما رو بشناسن
شینیگامی: انجام شد
اینوری: نمیتونیم دوباره تناسخ......
شینیگامی: نه داستان رو بدتر میکنیم
اینوری: باوش
دراکن: میتسویا بیا یه کیک برات خریدم بیا بخوریم تا بقیه بیان
میتسویا: فک نمیکردم انقدر طول بکشه
مایکی: شما بیشعور ها بدون من کیک میخورید
مایکی: تاکه میچی بیا بریم برات دوریاکی بخرم خودم بخورمش
تاکه میچی 😟ای خدا
مایکی: شوخی کردم بیا برای تو ام گرفتم
تاکه میچی: ممنون
دراکن: به مولانا اگه دوست پسرت نبود براش نمیخریدی
مایکی: اگه میتسویا دوست پسرت نبود انقدر میچسبیدی بهش 🤌🏻
دراکن(فاصله گرفتن) من... من
کازوتورا: سلام دوستان
مایکی: سلام کله موزی
کازوتورا: سلام کوتوله
مایکی: پدر موزی
کازوتورا: دوریاکی
مایکی: مادر موزی
کازوتورا:لگد
دراکن: بسه دیگه سرمون رفت
تاکه میچی: کازوتورا کون چیفویو کجاست
کازوتورا: با من نیامد داشت با باجی میومد
مایکی: چرا اینا بهم اعتراف نمیکنن
اینوری(فشار خوردن بی صدا)
کازوتورا: باید یه کاری کنیم بهم اعتراف کنن
مایکی: چیکار
شینیگامی: مثل جرعت حقیقت 😏لبخند شیطانی
مایکی: افرین شین چین
شینیگامی: ببخشید؟
مایکی: تو دیکه جای دراکنو برام پر کن
دراکن: هوی من اینجامممم💢💢💢
مایکی: تو برو بچه داریت رو بکن
پایان ای... ن پارت
خدایی.... این.... طولانی ترین پارت فصل 2 بود 🤕😮💨
دارم جون میدم ولی پارت بعدم براتون دارم مینویسم خخخددداا
۴.۲k
۲۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.