(:Gone:) Part5
با صحنه ای که مواجه شدم خشکم زد
اون اون سانا بود که داشت با دونفر دیگه ***میکرد اون لحضه خون جلوی چشمام رو گرفت و حمله کردم سمتشون
* : ج...ج..جونگ..جونگ کوک😨تو... تو مگه نگ
+ : خفه شو****
بعد اون دوتا رو میزنه و ل**میندازه بیرون از خونه و لباساشونم پرت میکنه بیرون
* : جونگ کوک بخدا توضیح میدم(با ترس)
+ : چیو توضیح میدی هااا چیوو(داد)
*:(سرشو میندازه پایین و ساکت میشه )
+ : همین فردا جدا میشیم
* : نه جونگ کوک من دوست دارم
+ : خفه دیگه هیچی نمیخوام بشنوم همین الان هم وسایلتو جمع کن از اینجا برو
* : اما
که جونگ کوک با حالت عصبی بهش نگاه میکنه که سانا میره بالا
(از زبان نویسنده)
اونشب بعد از رفتن سانا جونگ کوک حالش خیلی بد بود نمیدونست باید به کی زنگ بزنه و تنها کسی که به ذهنش رسید ا/ت بود
(زنگ میزنه ا/ت)
- : الو؟
- : کوک
- : کوک چرا جواب نمیدی ( بچه همونطور که گفتم جونگ کوک ا/تو به عنوان خواهر میبینه واسه همین باهم راحتن)
+ : ا/ت (بغض)
- : کوک خوبی ؟حالت خوبه ؟
+ : ا/ت میشه امشبو بیای پیشم
- : عه صد در صد الان میام
+ : باشه
______________________________________________
دینگ دینگ(فرض کنین صدای زنگه😂)
جونگ کوک درو باز کرد که ا/ت با چهره ی پریشون و بهم ریخته جونگ کوک مواجه میشه
ا/ت میاد تو ومیبینه که کل وسایل خونه بهم ریختس و همشون شکستن و خونه پره خورده شیشست ...
- : کوک چیشده(نگران)
+ : ا/ت .. سانا( شما تصور کنین اینجا کوک همه حرفاشو با بغض میزنه)
- : سانا چی ؟اتفاقی واسش افتاده ؟
+ : سانا... بهم ...خیانت کرد😔
- :چ..چی(داد)
- : دختره ی **** ( ا/ت هم بغضش میگیره چون تازگیا حسایی به کوک پیدا کرده و میبینه عشقش ناراحته ناراحت میشه)
ا/ت جونگ کوک بغل میکنه و کوک سرشو میزاره روی پای کوک و چشماشو میبنده تا اینکه خوابش میبره و ا/ت تو تمام مدت فقط سرشو نوازش میکرد که ا/ت هم همونطوری خوابش برد
(ا/ت ویو )
دختره ی عوضی به حسابش میرسم
(صبح)
صبح بیدار شدم دیدم روتختم وکوک نیست کل خونشو گشتم نگران شدم که نکنه اتفاقی واسش بیوفته وارد آشپزخونه شدم که ......
__________________________________________
فیکم بیشتر از 5 تا لایک نمیخوره
پیج های دیگه شرطاشون اینه که فالوراشون و کامنتاشو زیاد شه
اون اون سانا بود که داشت با دونفر دیگه ***میکرد اون لحضه خون جلوی چشمام رو گرفت و حمله کردم سمتشون
* : ج...ج..جونگ..جونگ کوک😨تو... تو مگه نگ
+ : خفه شو****
بعد اون دوتا رو میزنه و ل**میندازه بیرون از خونه و لباساشونم پرت میکنه بیرون
* : جونگ کوک بخدا توضیح میدم(با ترس)
+ : چیو توضیح میدی هااا چیوو(داد)
*:(سرشو میندازه پایین و ساکت میشه )
+ : همین فردا جدا میشیم
* : نه جونگ کوک من دوست دارم
+ : خفه دیگه هیچی نمیخوام بشنوم همین الان هم وسایلتو جمع کن از اینجا برو
* : اما
که جونگ کوک با حالت عصبی بهش نگاه میکنه که سانا میره بالا
(از زبان نویسنده)
اونشب بعد از رفتن سانا جونگ کوک حالش خیلی بد بود نمیدونست باید به کی زنگ بزنه و تنها کسی که به ذهنش رسید ا/ت بود
(زنگ میزنه ا/ت)
- : الو؟
- : کوک
- : کوک چرا جواب نمیدی ( بچه همونطور که گفتم جونگ کوک ا/تو به عنوان خواهر میبینه واسه همین باهم راحتن)
+ : ا/ت (بغض)
- : کوک خوبی ؟حالت خوبه ؟
+ : ا/ت میشه امشبو بیای پیشم
- : عه صد در صد الان میام
+ : باشه
______________________________________________
دینگ دینگ(فرض کنین صدای زنگه😂)
جونگ کوک درو باز کرد که ا/ت با چهره ی پریشون و بهم ریخته جونگ کوک مواجه میشه
ا/ت میاد تو ومیبینه که کل وسایل خونه بهم ریختس و همشون شکستن و خونه پره خورده شیشست ...
- : کوک چیشده(نگران)
+ : ا/ت .. سانا( شما تصور کنین اینجا کوک همه حرفاشو با بغض میزنه)
- : سانا چی ؟اتفاقی واسش افتاده ؟
+ : سانا... بهم ...خیانت کرد😔
- :چ..چی(داد)
- : دختره ی **** ( ا/ت هم بغضش میگیره چون تازگیا حسایی به کوک پیدا کرده و میبینه عشقش ناراحته ناراحت میشه)
ا/ت جونگ کوک بغل میکنه و کوک سرشو میزاره روی پای کوک و چشماشو میبنده تا اینکه خوابش میبره و ا/ت تو تمام مدت فقط سرشو نوازش میکرد که ا/ت هم همونطوری خوابش برد
(ا/ت ویو )
دختره ی عوضی به حسابش میرسم
(صبح)
صبح بیدار شدم دیدم روتختم وکوک نیست کل خونشو گشتم نگران شدم که نکنه اتفاقی واسش بیوفته وارد آشپزخونه شدم که ......
__________________________________________
فیکم بیشتر از 5 تا لایک نمیخوره
پیج های دیگه شرطاشون اینه که فالوراشون و کامنتاشو زیاد شه
۱۵.۷k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.