فیک : الهه انتقام پارت ششم

پارت ۶
من با مات و مبهوت نگاهشون میکردم
که یونجون اومد و ازم عذر خواهی کرد:``
_ : معذرت می‌خوام اون دوست دختر سابقم بود داره سعی می‌کنه از طریق دوستام بهم آسیب برسونه
+: اشکالی نداره
_ : من الان میرم کار دارم. بعدأ میبینمت
+: فعلآ
بعد از خدافظی با یونجون داشتم تو حیاط قدم میزدم که متوجه صدای داد و بیداد یه دختره رو شنیدم !
یکم نزدیکشون شدم که دیدم سه چهار تا دختر بودن که دوتاش به دختره زور گویی میکردن.
همه بهشون نگاه میکردن .ولی جرعت مقابله باهاشون رو نداشت و بیشترشون فرار می‌کردند

ا اگه بخوام دشمن هام رو پیدا کنم باید توجه بیشتری جلب کنم
به طرفشون دویدم و مچ یکی از دختره رو گرفتم
هی تو داری چه غلطی میکنی؟!


سرت تو کار خودت باشه .``

+: اون موقع کار تو چیه ؟ زورگویی به بقیه؟!


با دادی که زدم همه جمع شدن کنارمون.
از یه ور هم راضی بودم چون باید جلب توجه میکردم

که دختره دستشو برای سیلی به صورتم آورد
که مچ دستشو گرفتم
+: فکر می‌کنی خیلی زرنگی؟

خواست یه چیزی بگه که زنگ تفریح خورد
بی توجه بهشون رفتن داخل کلاس بعد از من اونا هم از پشت سرم اومدن
جوری بهم نگاه میکردن که انگار می‌خوان منو بکشن.