عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد،
عزیز که پُشتی ها و قالیچه ی ایوونو جمع میکرد،
نشستم رو میله ها و پرسیدم:
چرا جمع میکنی عزیزجون ...؟
گفت: مادر پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه،
تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه ...
یه نگاه به موها حنابسته ش میندازم و یواش میگم:
مامان میگه اون موقع ها تا وسطا پاییز
که هوا سرد شه بساط ایوون پهن بود ...
گفت: اون موقع ها این شکلی نبود مادر ،
که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه ...
پاییزاش یه شکل دیگه بود ...
شبا مینشستیم دور هم انار خورون،
گل میگفتیم، گل میشنفتیم ...
آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد ...
نگاش میکنم؛
روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده:
یادش بخیر ...
یبار زهراسادات نشست انار دون کنه براش ،
گفت بده مادرت ...
انار با عطر دستا مادرته که خوردن داره ...
خندیدم و بش گفتم پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود ...
لپای بی جونش گل انداختن و گفت:
اون موقع مث الان نبود مادر دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه ...
اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار،
گلپر میپاشیدن سرش ،
آقاجونت که میخورد و میخندید ،
پاییز نبود دیگه،
بهار میشد..!
نشستم رو میله ها و پرسیدم:
چرا جمع میکنی عزیزجون ...؟
گفت: مادر پاییز داره میشه برگا میریزه رو قالیچه،
تمیز کردنشون سخته، کلافم میکنه ...
یه نگاه به موها حنابسته ش میندازم و یواش میگم:
مامان میگه اون موقع ها تا وسطا پاییز
که هوا سرد شه بساط ایوون پهن بود ...
گفت: اون موقع ها این شکلی نبود مادر ،
که پاییز میشه تنگ غروبی دلت میخواد از غصه بترکه ...
پاییزاش یه شکل دیگه بود ...
شبا مینشستیم دور هم انار خورون،
گل میگفتیم، گل میشنفتیم ...
آقا جونت که رفت، دیگه پاییز اون پاییز نشد ...
نگاش میکنم؛
روسریشو میگیره جلو صورتش و ریز میخنده:
یادش بخیر ...
یبار زهراسادات نشست انار دون کنه براش ،
گفت بده مادرت ...
انار با عطر دستا مادرته که خوردن داره ...
خندیدم و بش گفتم پس آقا جونم ازین حرفا بلد بود ...
لپای بی جونش گل انداختن و گفت:
اون موقع مث الان نبود مادر دوس داشتن ورد زبون جوونا باشه ...
اون موقع ها دوست داشتنو دون میکردن توو کاسه انار،
گلپر میپاشیدن سرش ،
آقاجونت که میخورد و میخندید ،
پاییز نبود دیگه،
بهار میشد..!
۶۱.۷k
۱۶ بهمن ۱۴۰۰