عشق واقعی پارت1
#عشق_واقعی پارت1
از زبان ا.ت :از حرفش خوشم نیومد بلند شدم گفتم باشه
و رفتم تا وسایلمو جمع کنم خیلی دلم میخواست
ازش انتقام بگیرم به من میگه هر*زه خوبه دختر اونم
حدود ۴ ساعت گذشت که یه ون سیاه اومد دم در
بابام هه ببخشید آقای پارک رفت در باز کرد یه پسر خشتیب که با چند تا مرد که میخورد بادیگارداش باشن اره درسته بادیگارداشن
چهار تا بادیگارد دورم کردن گفتن وسایلت کو رفتم وسایلم رو بردن
منم با اشاره پسر رفتم دم در برای یک ثانیه
وایسادم تا خودت بی غیرتش رو ببینم
رفتم نشستم تو ون اون پسره هم که
حتی اسمش رو نمیدونم اومد کنارم بوی عطرش
زد که هر دختری مستش میشد
ترسیدم و اسمشو نپرسیدم
ولی نمیدونم تو اون خونه چی در انتظارمه😢
نظراتتون رو بگین
عشقا
از زبان ا.ت :از حرفش خوشم نیومد بلند شدم گفتم باشه
و رفتم تا وسایلمو جمع کنم خیلی دلم میخواست
ازش انتقام بگیرم به من میگه هر*زه خوبه دختر اونم
حدود ۴ ساعت گذشت که یه ون سیاه اومد دم در
بابام هه ببخشید آقای پارک رفت در باز کرد یه پسر خشتیب که با چند تا مرد که میخورد بادیگارداش باشن اره درسته بادیگارداشن
چهار تا بادیگارد دورم کردن گفتن وسایلت کو رفتم وسایلم رو بردن
منم با اشاره پسر رفتم دم در برای یک ثانیه
وایسادم تا خودت بی غیرتش رو ببینم
رفتم نشستم تو ون اون پسره هم که
حتی اسمش رو نمیدونم اومد کنارم بوی عطرش
زد که هر دختری مستش میشد
ترسیدم و اسمشو نپرسیدم
ولی نمیدونم تو اون خونه چی در انتظارمه😢
نظراتتون رو بگین
عشقا
۷۹
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.