My Little Monster
My Little Monster
#Part_9
فقط میدویدم..و تنها صدایی که می شنیدم صدای نفس نفس قلبم بود
بالاخره خودم رو در خونمون دیدم .. با مشت در رو میزدم ولی کسی نمی اومد بیرون
همین که کسی نیومد تا در رو باز کنه فهمیدم یه اتفاقی افتاده
پنج شیش بار با لگد محکم به در زدم و با هزار بدبختی در و شکوندم و وارد خونه شدم...
با دیدن این صحنه ناخود آگاه باهام شل شد و افتادم زمین ..
خونمون به هم ریخته بود و کسی توی خونه نبود
بغض گلوم رو گرفته بود نمیدونستم باید چیکار کنم انکار بدنم سنگین شده بود
یکم به خودم اومدم و گوشی رو ورداشتم و با پلیس تماس گرفتم
وقتی که پلیس رسید تمام قضیه رو براش توضیح دادم حتی خوابی که دیدم رو هم براش تعریف کردم ولی اونا نسبت به خوابی که من دیدم کاملا خنثی بودن و فکر میکردن که دیوونه شدم و همش یه اتفاق بوده
ولی من مطمعنم که خوابم ریشه تو واقعیت داره
یکم توی خونه موندن تا سرنخ جمع کنن اما اونقد چیز خاصی به دست نیاوردن فقط میگفتن به همراه ضرب و شتم مادرت رو دزدین و میگفتن مطمعنا پیداش میکنن
#Part_9
فقط میدویدم..و تنها صدایی که می شنیدم صدای نفس نفس قلبم بود
بالاخره خودم رو در خونمون دیدم .. با مشت در رو میزدم ولی کسی نمی اومد بیرون
همین که کسی نیومد تا در رو باز کنه فهمیدم یه اتفاقی افتاده
پنج شیش بار با لگد محکم به در زدم و با هزار بدبختی در و شکوندم و وارد خونه شدم...
با دیدن این صحنه ناخود آگاه باهام شل شد و افتادم زمین ..
خونمون به هم ریخته بود و کسی توی خونه نبود
بغض گلوم رو گرفته بود نمیدونستم باید چیکار کنم انکار بدنم سنگین شده بود
یکم به خودم اومدم و گوشی رو ورداشتم و با پلیس تماس گرفتم
وقتی که پلیس رسید تمام قضیه رو براش توضیح دادم حتی خوابی که دیدم رو هم براش تعریف کردم ولی اونا نسبت به خوابی که من دیدم کاملا خنثی بودن و فکر میکردن که دیوونه شدم و همش یه اتفاق بوده
ولی من مطمعنم که خوابم ریشه تو واقعیت داره
یکم توی خونه موندن تا سرنخ جمع کنن اما اونقد چیز خاصی به دست نیاوردن فقط میگفتن به همراه ضرب و شتم مادرت رو دزدین و میگفتن مطمعنا پیداش میکنن
۵۵۱
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.