(EVIL LOVE ( PT6
ویو جینا ؛
منو دایی توی سالن وایستاده بودیم که در باز شد و اقای لی همراه چند نفر اومدن داخل یه خانم و یه اقا بودن و یه پسر جوون همراهشون بود که نتونستم صورتشو خوب ببینم رفتیم جلو تا بهشون خوش امد بگیم با چیزی که دیدم از تعجب شاخ در اورد اون .... اون همون پسر تازه وارد بود
تهیونگ ؛ وقتی رفتیم داخل با دیدن چیزی که رو به روم بود شوکه شدم
پ.تهیونگ : سلام هوسوک حالت چطوره ؟
جیهوپ : سلام اقا و خانم کیم خوش اومدید خیلی ممنونم
م.تهیونگ : خیلی ممنون که دعوتمون کردید
م.تهیونگ : تو باید جینا باشه درسته
جینا : سلام بله از دیدنتون خوشحالم
پ.تهیونگ : چقدر بزرگ شدی دخترم
م.تهیونگ : درسته خیلی بزرگ و زیبا شدی عزیزم
جینا : خیلی ممنونم
جیهوپ : ایشون باید پسرتون باشه
پ.تهیونگ : اهه بله درسته
اونقدر تو تعجب بودم که صدای پدرمو رو نشنیدم
پ.تهیونگ : تهیونگ ... پسرم کجایییی
م.تهیونگ : تهیونگگگگگ
تهیونگ : بله ببخشید واقعا شرمندم حواسم پرت شد ، سلام من تهیونگ هستم
جیهوپ : سلام تهیونگ من جانگ هوسوکم و اینم خواهرزادم جیناست
تهیونگ : بله میشناسمشون
پ.تهیونگ : عا درسته فک کنم شما تو یه مدرسه درس میخونید
جیهوپ : واقعا جینا
جینا : بله دایی درسته
پ.تهیونگ : چه عالی پس میتونین دوستای خوبی باشید
جیهوپ : همینطوره ، سر پا نباشید لطفا بفرمایید
جینا ؛ خانم و آقای کیم به همراه پسرشون نشستن و منو دایی ازشون پذیرایی کردیم
تهیونگ ؛ واقعا شوکه شدم فکر نمیکردم اون دختر اقای پارک باشه مامان و بابا راست میگفتن اقای جانگ واقعا مرد مهربونیه ، جینا و دایی ازمون پذیرایی کردن و جیهوپ و پدر و مادرم مشغول حرف زدن بودن اونم یه جا نشسته بود بلند شدم و کنارش نشستم
تهیونگ : من واقعا نمیدونستم که تو....
جینا : اشکال نداره منم نمیدونستم داییم بهم نگفته بود مهمونامون شمایید
تهیونگ : به هر حال منو تو قبلا همو دیدیم وقتی بچه بودیم
جینا : اره میدونم وقتی پدر و مادرت رو دیدم شناختمتون
تهیونگ : این خیلی خوبه که خانوادهامون همو میشناسن
جینا : واقعا ؟
تهیونگ : اره راستش من تازه از لندن اومدم و خب اینجا تنهام میتونیم دوست باشیم
جینا : البته که میتونیم
جینا ؛ بازم همون حس و حال ، بازم همون صحنه هایی که نمیشد واضح دیدشون چرا من میبینمشون ، من هیچ ارتباط مستقیمی با این پسر ندارم ولی خیلی راحت میتونم حس کنم که توی دلش چی میگذره ناخواسته ازش پرسیدم
جینا : تو ناراحتی ؟
تهیونگ ؛ با حرفی که زد کمی تعجب کردم و بعد از کمی مکث گفتم : چی ؟ نه نیستم
جینا : ببخشید
جینا ؛ با خجالت از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه با کمک دایی میز و چیدم همه نشستیم...
شرط : 50 like
منو دایی توی سالن وایستاده بودیم که در باز شد و اقای لی همراه چند نفر اومدن داخل یه خانم و یه اقا بودن و یه پسر جوون همراهشون بود که نتونستم صورتشو خوب ببینم رفتیم جلو تا بهشون خوش امد بگیم با چیزی که دیدم از تعجب شاخ در اورد اون .... اون همون پسر تازه وارد بود
تهیونگ ؛ وقتی رفتیم داخل با دیدن چیزی که رو به روم بود شوکه شدم
پ.تهیونگ : سلام هوسوک حالت چطوره ؟
جیهوپ : سلام اقا و خانم کیم خوش اومدید خیلی ممنونم
م.تهیونگ : خیلی ممنون که دعوتمون کردید
م.تهیونگ : تو باید جینا باشه درسته
جینا : سلام بله از دیدنتون خوشحالم
پ.تهیونگ : چقدر بزرگ شدی دخترم
م.تهیونگ : درسته خیلی بزرگ و زیبا شدی عزیزم
جینا : خیلی ممنونم
جیهوپ : ایشون باید پسرتون باشه
پ.تهیونگ : اهه بله درسته
اونقدر تو تعجب بودم که صدای پدرمو رو نشنیدم
پ.تهیونگ : تهیونگ ... پسرم کجایییی
م.تهیونگ : تهیونگگگگگ
تهیونگ : بله ببخشید واقعا شرمندم حواسم پرت شد ، سلام من تهیونگ هستم
جیهوپ : سلام تهیونگ من جانگ هوسوکم و اینم خواهرزادم جیناست
تهیونگ : بله میشناسمشون
پ.تهیونگ : عا درسته فک کنم شما تو یه مدرسه درس میخونید
جیهوپ : واقعا جینا
جینا : بله دایی درسته
پ.تهیونگ : چه عالی پس میتونین دوستای خوبی باشید
جیهوپ : همینطوره ، سر پا نباشید لطفا بفرمایید
جینا ؛ خانم و آقای کیم به همراه پسرشون نشستن و منو دایی ازشون پذیرایی کردیم
تهیونگ ؛ واقعا شوکه شدم فکر نمیکردم اون دختر اقای پارک باشه مامان و بابا راست میگفتن اقای جانگ واقعا مرد مهربونیه ، جینا و دایی ازمون پذیرایی کردن و جیهوپ و پدر و مادرم مشغول حرف زدن بودن اونم یه جا نشسته بود بلند شدم و کنارش نشستم
تهیونگ : من واقعا نمیدونستم که تو....
جینا : اشکال نداره منم نمیدونستم داییم بهم نگفته بود مهمونامون شمایید
تهیونگ : به هر حال منو تو قبلا همو دیدیم وقتی بچه بودیم
جینا : اره میدونم وقتی پدر و مادرت رو دیدم شناختمتون
تهیونگ : این خیلی خوبه که خانوادهامون همو میشناسن
جینا : واقعا ؟
تهیونگ : اره راستش من تازه از لندن اومدم و خب اینجا تنهام میتونیم دوست باشیم
جینا : البته که میتونیم
جینا ؛ بازم همون حس و حال ، بازم همون صحنه هایی که نمیشد واضح دیدشون چرا من میبینمشون ، من هیچ ارتباط مستقیمی با این پسر ندارم ولی خیلی راحت میتونم حس کنم که توی دلش چی میگذره ناخواسته ازش پرسیدم
جینا : تو ناراحتی ؟
تهیونگ ؛ با حرفی که زد کمی تعجب کردم و بعد از کمی مکث گفتم : چی ؟ نه نیستم
جینا : ببخشید
جینا ؛ با خجالت از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه با کمک دایی میز و چیدم همه نشستیم...
شرط : 50 like
۱۰۸.۸k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.