شروع دوباره پارت پانزدهم
اما خب همه گریمورا اومده بودن اما ا/ت هنور تا هنوزه نیومده بود بقیه اعضا کاراشون رو کردن و تموم شد اما هنوز ا/ت نیومده بود که رفتم بپرسم
(از زبان ا/ت)
بر خلاف کل تصوراتم که فکر میکردم یه برده جن*سی شدم من در اصل یه برده آزمایشگاهی شدمه😢
هر دو شون خیلی بدن ای خدا اخه این چه بدبختی بود داشتم به اینا فکر میکردم که یهو چند تا مرد قول پیکر وارد اتاق شدن و بزور منو گرفتن و داخل دستم یه آمپول زدن و سیاهی
با یه حس عجیبی بیدار شدم داخل اون اتاق نبودم داخل یه اتاق دیگه بودم که یکی با یه روپوش سفید وارد اتاق شد
اون فرد:خب همون جور که فکنم خودتم بدونی تو یه برده شده بودی و داخل اون عمارت قبلی یه ارباب داشتی اما خب اینجا تو یه برده نیستی این قدر ناراحت نباش خب فقط اسمش بد در رفته که میگن برده آزمایشگاهی تو اینجا خیلی ازادیتا داری که یه برده نداره پس این نوع بردگی چیز آن چنان بدی نیست
داشت میرفت که دوباره برگشت سمتم و با یه لبخند گفت اها راستش اینجا میتونی کلی دوست پیدا کنی
و رفت داشتم بهحرفاش فکر میکردم اما هیچی ازش نمیفهمیدم
(از زبان سونگ)
خب خیالم راحت شد حداقل اون مرتیکه اشغال هنوز به ا/ت آسیبی نزده الان حدود دو سه روز از اون روز میگیره با کلی بدبختی تا الان فقط تونستم یه خبر کوچیک که هنوز براش مشکل جدی پیش نیومده رو فهمیدم و این که اون فروخته شده که خب دوباره نگرانیام رو بیشتر کرده همش تقصیر منه اَههههههه لعنت به من لعنت به اون روز لعنت به این دنیا هر چی دم دستم بود رو تو در و دیوار پرت میکردم خیلی حالم بد بود اگه من نبودم ا/ت الان اونجا نبود اگه من نبودم این اتفاقا نمی افتاد اگه من نبودم ا/ت زندگی خیلی بهتری داشت هق همش تقصیر من احمقه هق هق با دستم هر چی رو میز رو با یه حرکت ریختم رو زمین و یه داد بلند کشیدم دیگه هیچ امیدی برام نمونده از در و دیوار داره برام بدبختی میریزه و واقعا نمیدونم دیگه باید چیکار کنم فقط سه روز گذشته اما تو این سه روز دنیا رو سرم خراب شده حالا میفهمم که چقدر زندگیم با زندگی ا/ت گره خورده و بهش وابستم.........
یهوووووووووووو فکنم خودم از هر کس دیگه ای بیشتر خوشحالم که پارت بعدی رو نوشتم و گذاشتم میدونم تا الان کلی قول دادم که پارت رو زودتر عمل میکنم ولی نکردم اما خب به دلیل نداشتن ایده بود دیروز و پریروز یه ایده جالب به ذهنم رسید که خب ایده رو یه جا نوشتم دو دارم به صورت داستان درش میارم و بنظر خودم کم کم یه کم که بگذره بشدت باحال میشه با زم بخاطر این تاخیر زیاد عذر میخوام😃❤🌸🤍
حمایت فراموش نشههههههه😉
(از زبان ا/ت)
بر خلاف کل تصوراتم که فکر میکردم یه برده جن*سی شدم من در اصل یه برده آزمایشگاهی شدمه😢
هر دو شون خیلی بدن ای خدا اخه این چه بدبختی بود داشتم به اینا فکر میکردم که یهو چند تا مرد قول پیکر وارد اتاق شدن و بزور منو گرفتن و داخل دستم یه آمپول زدن و سیاهی
با یه حس عجیبی بیدار شدم داخل اون اتاق نبودم داخل یه اتاق دیگه بودم که یکی با یه روپوش سفید وارد اتاق شد
اون فرد:خب همون جور که فکنم خودتم بدونی تو یه برده شده بودی و داخل اون عمارت قبلی یه ارباب داشتی اما خب اینجا تو یه برده نیستی این قدر ناراحت نباش خب فقط اسمش بد در رفته که میگن برده آزمایشگاهی تو اینجا خیلی ازادیتا داری که یه برده نداره پس این نوع بردگی چیز آن چنان بدی نیست
داشت میرفت که دوباره برگشت سمتم و با یه لبخند گفت اها راستش اینجا میتونی کلی دوست پیدا کنی
و رفت داشتم بهحرفاش فکر میکردم اما هیچی ازش نمیفهمیدم
(از زبان سونگ)
خب خیالم راحت شد حداقل اون مرتیکه اشغال هنوز به ا/ت آسیبی نزده الان حدود دو سه روز از اون روز میگیره با کلی بدبختی تا الان فقط تونستم یه خبر کوچیک که هنوز براش مشکل جدی پیش نیومده رو فهمیدم و این که اون فروخته شده که خب دوباره نگرانیام رو بیشتر کرده همش تقصیر منه اَههههههه لعنت به من لعنت به اون روز لعنت به این دنیا هر چی دم دستم بود رو تو در و دیوار پرت میکردم خیلی حالم بد بود اگه من نبودم ا/ت الان اونجا نبود اگه من نبودم این اتفاقا نمی افتاد اگه من نبودم ا/ت زندگی خیلی بهتری داشت هق همش تقصیر من احمقه هق هق با دستم هر چی رو میز رو با یه حرکت ریختم رو زمین و یه داد بلند کشیدم دیگه هیچ امیدی برام نمونده از در و دیوار داره برام بدبختی میریزه و واقعا نمیدونم دیگه باید چیکار کنم فقط سه روز گذشته اما تو این سه روز دنیا رو سرم خراب شده حالا میفهمم که چقدر زندگیم با زندگی ا/ت گره خورده و بهش وابستم.........
یهوووووووووووو فکنم خودم از هر کس دیگه ای بیشتر خوشحالم که پارت بعدی رو نوشتم و گذاشتم میدونم تا الان کلی قول دادم که پارت رو زودتر عمل میکنم ولی نکردم اما خب به دلیل نداشتن ایده بود دیروز و پریروز یه ایده جالب به ذهنم رسید که خب ایده رو یه جا نوشتم دو دارم به صورت داستان درش میارم و بنظر خودم کم کم یه کم که بگذره بشدت باحال میشه با زم بخاطر این تاخیر زیاد عذر میخوام😃❤🌸🤍
حمایت فراموش نشههههههه😉
۲۷.۹k
۰۷ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.