شیرین ترین دروغی کع گفتم part¹³
وقتی دید دارم نگاهش میکنم لبخندش پررنگتر شد و چشمکی بهم زد ابروهام رو بالا دادم و پرونده رو دادم دست خانم یون و گفتم:لطفا داروهاش رو سر وقت بهش بدین
~:چشم
_____________________________
همراه سویون روی میز دونفرهای توی رستوران شیکی نشسته بودیم
+:چه مهربون شدی
÷:چرا اینقد بهم تیکه میندازی؟
+:اخه این کارا از تو بعیده
÷:اگه دیگه دعوتت کردم بیرون
+:من کت میدونم یه کاری کردی بگو ببینم چیکار کردی
÷:هیچ کاری نکردم
+:تو همیشه وقتی کار کسی داری همچین کارایی میکنی..پس بگو چی میخوای بگی؟
سویون کمی من و من کرد و گفت:دکتر کیم نامجون بهم پیشنهاد ازدواج داده
باتعجب گفتم:واقعا؟
÷:اره..عجیبه نع؟
+:من فک میکردم از این دکتر بخاری بلند نمیشه
÷:منم تعجب کردم
+:خب میخوای چیکار کنی؟
÷:نمیدونم
+:اینارو بیخیال تعریف کن چجوری بهت گف
÷:توی سلف بودم که اومد پیشم و از خانم بودنم و اینا حرف زد بعدم اخر سر گف ادرس بدین تا با خانواده تشریف بیاریم نونتون منم
گفتم اول باید فک کنم بعد خبر میدم..برای همین اومدم با تو مشورت کنم
نمیدونستم باید چی بهش بگم..بدترین کس رو برای مشورت انتخاب کرده بود با دستای سویون که جلوی صورتم تکون میخورد به خودم اومدم
÷:کجایی تو؟
+:سویون تو باید یکی دیگع رو برای مشورت انتخاب میکردی ولی اگع نظر منو بخوای باید بهت بگم که زود تصمیم نگیر..اون ممکنه تورو ول کنع برع ممکنع مانی که تو بهش وابستع شدی ولت کنع شاید تو با اون بسازی ولی اون چی؟..اگه ولت کرد و رفت چی؟
سویون متعجب بهم نگاه میکرد که گفتم:چیع؟
÷:اون فق یه خاستگاری کرده چرا قضیه رو بزرگ میکنی؟
+:سویون تا وقتی که خوب نشناختیش جواب بهش ندع
÷:من اومدم که بهم مشاوره بدی نع ته دلم رو خالی کنی
دست سویون رو توی دستام گرفتم و گفتم:سویون من به عنوان یه دوست نمیخوام اسیب ببینی درستع دکتر مرد خوبیع ولی نباید زود تصمیم بگیری
÷:نمیدونم..حق با توعع
بعد از اون شب سویون خیلی ترسیده بود میتونستم سردرگمی رو از چشاش بخونم
سویون از همه خانمهای بخش که ازدواج کرده بودن در مورد زندگیشون میپرسید با شنیدن حرفای بعضیها امیدوار میشد و از شنیدن حرفای عدهای دیگه ناامید میشد
به نظرم سویون از دکتر خوشش میومد
نزدیکهی صب بود که رسیدم به خونه
ادامه داره
~:چشم
_____________________________
همراه سویون روی میز دونفرهای توی رستوران شیکی نشسته بودیم
+:چه مهربون شدی
÷:چرا اینقد بهم تیکه میندازی؟
+:اخه این کارا از تو بعیده
÷:اگه دیگه دعوتت کردم بیرون
+:من کت میدونم یه کاری کردی بگو ببینم چیکار کردی
÷:هیچ کاری نکردم
+:تو همیشه وقتی کار کسی داری همچین کارایی میکنی..پس بگو چی میخوای بگی؟
سویون کمی من و من کرد و گفت:دکتر کیم نامجون بهم پیشنهاد ازدواج داده
باتعجب گفتم:واقعا؟
÷:اره..عجیبه نع؟
+:من فک میکردم از این دکتر بخاری بلند نمیشه
÷:منم تعجب کردم
+:خب میخوای چیکار کنی؟
÷:نمیدونم
+:اینارو بیخیال تعریف کن چجوری بهت گف
÷:توی سلف بودم که اومد پیشم و از خانم بودنم و اینا حرف زد بعدم اخر سر گف ادرس بدین تا با خانواده تشریف بیاریم نونتون منم
گفتم اول باید فک کنم بعد خبر میدم..برای همین اومدم با تو مشورت کنم
نمیدونستم باید چی بهش بگم..بدترین کس رو برای مشورت انتخاب کرده بود با دستای سویون که جلوی صورتم تکون میخورد به خودم اومدم
÷:کجایی تو؟
+:سویون تو باید یکی دیگع رو برای مشورت انتخاب میکردی ولی اگع نظر منو بخوای باید بهت بگم که زود تصمیم نگیر..اون ممکنه تورو ول کنع برع ممکنع مانی که تو بهش وابستع شدی ولت کنع شاید تو با اون بسازی ولی اون چی؟..اگه ولت کرد و رفت چی؟
سویون متعجب بهم نگاه میکرد که گفتم:چیع؟
÷:اون فق یه خاستگاری کرده چرا قضیه رو بزرگ میکنی؟
+:سویون تا وقتی که خوب نشناختیش جواب بهش ندع
÷:من اومدم که بهم مشاوره بدی نع ته دلم رو خالی کنی
دست سویون رو توی دستام گرفتم و گفتم:سویون من به عنوان یه دوست نمیخوام اسیب ببینی درستع دکتر مرد خوبیع ولی نباید زود تصمیم بگیری
÷:نمیدونم..حق با توعع
بعد از اون شب سویون خیلی ترسیده بود میتونستم سردرگمی رو از چشاش بخونم
سویون از همه خانمهای بخش که ازدواج کرده بودن در مورد زندگیشون میپرسید با شنیدن حرفای بعضیها امیدوار میشد و از شنیدن حرفای عدهای دیگه ناامید میشد
به نظرم سویون از دکتر خوشش میومد
نزدیکهی صب بود که رسیدم به خونه
ادامه داره
۴.۵k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.