p28من جزو خاطرات بدت بودم؟
پارت 28
من جزو خاطرات بدت بودم؟
--------------------------------
(یونگی)
میدونم اینجایی....همه جا خالیه... و سکوت منو بیشتر از صدای شلیک میترسونه ....ولی میدونم که اینجایی ....میتونم حست کنم....صداتو میشنوم ....صدای نفسات ....صدای نفسای سنگینت ک الان بیشتر از هر چیزی توی دنیا نیاز دارم کنار گوشم حسشون کنم ....این ملودی ایه ک حاضرم تموم عمرم بهش گوش کنم بدون اینکه تکراری شه ....چون نفسات هر روز ی صحبت جدید داره.....صحبتی ک هیچووقت ازش خسته نمیشم ...از هر چیزی برام صحبت میکنه ...از طبیعت از زندگی از مردم....هر روز ی حرف جدید برای گفتن داره ....اگ چشمامو ببندم میتونم ک تصورت کنم ک کنارمی ...میتونم تصور کنم ک سرت روی شونه مه و داری اروم نفس میکشی...
ولی میترسم.....
میترسم ...چون مطمئنم ک این بازم یه خوابه ....میترسم چشممو ببندم و وقتی بازش کنم ببینم ک بازم روی تخت لنتیمم و یه روز فاکی دیگه دارم بدون تو شروع میکنم ...براش همین چشممو نمیبندم...دوباره میگردم دنبالت تا شاید حداقل توی خواب پیدات کنم و یه بار دیگه ببینمت ...
صدای نفسات میاد...حس میکنم داری چیزی میگی ولی گوشم درست نمیشنوه ....روبه روم هزار تا دره و نمیدونم باید کدوم رو باز کنم تا به تو برسم....(اسلاید 2 )این یه خوابه و واقعی نیست ولی من باید یبار دیگه هم ببینمت ...یبار دیگه ببینمت و ازت بپرسم چرا؟؟
چرا گذاشتی و همینجوری رفتی؟
حس میکنم صدای نفسات واضح تر شده ...یه دور رو باز میکنم ولی روبه روم بازم یه راهروی دیگه ست ک بازم پر از دره ...پشت هر در هزار تا در دیگه هست و انگار این هزار تو هیچوققت تموم نمیشه...ولی هر چقدرم طول بکشه من دنبالت میگردم تا یبار دیگه ببینمت ...
نمیدونم توهم زدم یا داری صدام میکنی ...ولی صدای پردردتو میشنوم ک اسممو جیغ میزنی و کمک میخوای ....صدا از در کناریم میاد ....محکم درو باز میکنم جوری ک ب دیوار کوبیده میشه ....
یهو جوری از خواب میپرم ک صاف روی تختم میشینم ....نفس نفس میزنم و خیس عرق شدم ...تنها خوابی ک این دوهفته دیدم همین کابوس وحشتناکی بود ک همیشه قبل از اینکه داخل اتاق رو ببینم و ب سوا برسم قطعع میشه ...
دستم رو ک ب طور غیر قابل کنترلی میلرزید بالا اوردم و روی چشمم گذاشتم ...
-س...سوا
- دوست دارم بگم ک ای کاش هیچوقت ندیده بودمت ....ولی ...ولی نمیتونم ...من قدردان تموم لحظاتی ک پیشم بودی هستم....و تا اخر عمرم گوشه ی قلبم نگهت میدارم و نمیزارم هیچ وقت از توی خاطراتم کمرنگ شی ...تا اخر عمرم با خاطراتت زندگی میکنم ...حتی اگ کوتاه تر از چیزی باشه ک جفتمون فکر میکردیم....
دیگه حالم از خوابیدن بهم میخورد..چون تا چشمم رو روی هم میزاشتم دوباره وارد اون هزار توی لنتی میشدم ...در ازاش گوشیم رو در اوردم و وارد گالریم شددم ....
منبع تموم خاطراتم با کسی ک برای همیشه ترکم کرده بود..
جایی ک قراره از این به بعد تنها منبع ارامشم باشه
جایی ک دوباره بتونم ببینمت ....
شاید دیگه واقعی نباشی ...
اما از اینکه توی قلبمی ...
ازت ممنونم ...
:)
من جزو خاطرات بدت بودم؟
--------------------------------
(یونگی)
میدونم اینجایی....همه جا خالیه... و سکوت منو بیشتر از صدای شلیک میترسونه ....ولی میدونم که اینجایی ....میتونم حست کنم....صداتو میشنوم ....صدای نفسات ....صدای نفسای سنگینت ک الان بیشتر از هر چیزی توی دنیا نیاز دارم کنار گوشم حسشون کنم ....این ملودی ایه ک حاضرم تموم عمرم بهش گوش کنم بدون اینکه تکراری شه ....چون نفسات هر روز ی صحبت جدید داره.....صحبتی ک هیچووقت ازش خسته نمیشم ...از هر چیزی برام صحبت میکنه ...از طبیعت از زندگی از مردم....هر روز ی حرف جدید برای گفتن داره ....اگ چشمامو ببندم میتونم ک تصورت کنم ک کنارمی ...میتونم تصور کنم ک سرت روی شونه مه و داری اروم نفس میکشی...
ولی میترسم.....
میترسم ...چون مطمئنم ک این بازم یه خوابه ....میترسم چشممو ببندم و وقتی بازش کنم ببینم ک بازم روی تخت لنتیمم و یه روز فاکی دیگه دارم بدون تو شروع میکنم ...براش همین چشممو نمیبندم...دوباره میگردم دنبالت تا شاید حداقل توی خواب پیدات کنم و یه بار دیگه ببینمت ...
صدای نفسات میاد...حس میکنم داری چیزی میگی ولی گوشم درست نمیشنوه ....روبه روم هزار تا دره و نمیدونم باید کدوم رو باز کنم تا به تو برسم....(اسلاید 2 )این یه خوابه و واقعی نیست ولی من باید یبار دیگه هم ببینمت ...یبار دیگه ببینمت و ازت بپرسم چرا؟؟
چرا گذاشتی و همینجوری رفتی؟
حس میکنم صدای نفسات واضح تر شده ...یه دور رو باز میکنم ولی روبه روم بازم یه راهروی دیگه ست ک بازم پر از دره ...پشت هر در هزار تا در دیگه هست و انگار این هزار تو هیچوققت تموم نمیشه...ولی هر چقدرم طول بکشه من دنبالت میگردم تا یبار دیگه ببینمت ...
نمیدونم توهم زدم یا داری صدام میکنی ...ولی صدای پردردتو میشنوم ک اسممو جیغ میزنی و کمک میخوای ....صدا از در کناریم میاد ....محکم درو باز میکنم جوری ک ب دیوار کوبیده میشه ....
یهو جوری از خواب میپرم ک صاف روی تختم میشینم ....نفس نفس میزنم و خیس عرق شدم ...تنها خوابی ک این دوهفته دیدم همین کابوس وحشتناکی بود ک همیشه قبل از اینکه داخل اتاق رو ببینم و ب سوا برسم قطعع میشه ...
دستم رو ک ب طور غیر قابل کنترلی میلرزید بالا اوردم و روی چشمم گذاشتم ...
-س...سوا
- دوست دارم بگم ک ای کاش هیچوقت ندیده بودمت ....ولی ...ولی نمیتونم ...من قدردان تموم لحظاتی ک پیشم بودی هستم....و تا اخر عمرم گوشه ی قلبم نگهت میدارم و نمیزارم هیچ وقت از توی خاطراتم کمرنگ شی ...تا اخر عمرم با خاطراتت زندگی میکنم ...حتی اگ کوتاه تر از چیزی باشه ک جفتمون فکر میکردیم....
دیگه حالم از خوابیدن بهم میخورد..چون تا چشمم رو روی هم میزاشتم دوباره وارد اون هزار توی لنتی میشدم ...در ازاش گوشیم رو در اوردم و وارد گالریم شددم ....
منبع تموم خاطراتم با کسی ک برای همیشه ترکم کرده بود..
جایی ک قراره از این به بعد تنها منبع ارامشم باشه
جایی ک دوباره بتونم ببینمت ....
شاید دیگه واقعی نباشی ...
اما از اینکه توی قلبمی ...
ازت ممنونم ...
:)
۱۴.۵k
۰۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.