𝗣𝗮𝗿𝘁²⁷
𝗣𝗮𝗿𝘁²⁷
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
دیگه نمیدونستم چی بگم، رفت توی آشپزخونه و صدای باز کردنِ در کابینت ها اومد. نمیدیدمش اما از اونجا حرف زد:
شوگا: گوشیتو خاموش کردی؟!.
ا/ت: بله.
شوگا: روشنش کن،ممکنه کارت داشته باشم بخوام بهت زنگ بزنم.
باشه زیر لبی گفتم.
.
.
نگاهم با آشفتگی دور تا دورِ خونه میچرخند و به صاحب قدیمیش فکر میکردم.
شوگا: با تنهایی که مشکلی نداری؟!.
ا/ت: نه.
شوگا: خوبه....یونا رو هم یه روز درمیون که سرکار میرم، میارم اینجا مراقبش باشی، هر روزی هم کلاس داشتی بگو تا یه فکر دیگه به حالش کنم.
ا/ت: میشه هر روز بیارینش؟!.
صدایی ازش نشنیدم.
یه لحظه از پشت دیوار نمایان شد و گفت:
شوگا: کلاسات چی اونوقت؟!.
ا/ت: کلاسام که تموم شد خبر میدم بیارینش...اخه،آخه تنهایی اینجا....
سرش رو تکون داد و توی حرفم پرید:
شوگا: میفهمم.....باشه میارمش..
از آشپزخونه خونه بیرون اومد و دسته کلید رو از روی میز برداشت و گفت:
شوگا: میرم بیرون خرید برای خونه.
سرم رو تکون دادم.
اما ترس توی تنم انگار جا خشک کرده بود.
انگار دستم رو خوند که پیچید و با آرامش گفت:
شوگا: از چیزی نترس، خواه ناخواه تهیونگ و اون یکی پیدات میکنن و میفهمن اینجایی، اما جای نگرانی نیست هر لحظه کسی مزاحمت شد به من زنگ برن.
فقط بیخودی سرم رو تکون دادم.
اما هیچ کس نمیدونست توی دلم چی میگذشت.
قبل از اینکه بره با سرزنشِ خیلی ریزی گفت:
شوگا: اگه زودتر از اینا ازش شکایت میکردی، تا این اندازه رو زندگیت مشکل ایجاد نمیشد، آدمایی مثل اون دنبالِ طعمه ای مثل تو میگردن....نباید باهاش راه میومدی.
از حرفاش بغض کردم و لب زدم:
ا/ت: بخاطر آبروم...
شوگا: هیچی بالاتر از خودت نیست، اینو همیشه برای خودت تکرار کن.
پیچید و رفت و من با اشک های جدیدم تنها شدم.
.
.
تا زمان اومدنش هیچ کاری نکردم، هیچ کاری،تنها نشسته بودم روی صندلی و حتی ملحفه روش رو هم برنداشته بودم.
یونا هنوز خواب بود.
شوگا که اومد داخل و منو توی اون حالت دید با لبخند گفت:
شوگا: یه مقدار بسته خوراکی گرفتم میتونی بیای صبحونه بخوری.
حتی از سرجام تکون نخوردم و گفتم:
ا/ت: من باید تا کی تو این خونه بمونم؟
داشت میرفت به طرف آشپزخونه که با سوالم ایستاد.
آروم گفتم:
ا/ت: میذاشتید برگردم پیش خانوادم. فکر کنم اینجوری بهتر بود.
شوگا: این خونه خالیه ا/ت، غیر از یه مستخدم که اونم ماهی یک بار میاد تمیز کاریه این جارو انجام میده کسی اینجا رفت و آمد نداره.
ا/ت: من....من باید میرفتم...
نگاهم کرد.
ادامه کامنت
•پارت بیست و هفتم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
𝗙𝗮𝗸𝗲 𝗻𝗮𝗺𝗲: 𝗬𝗮𝘀
𝘀𝗲𝗰𝗼𝗻𝗱 𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿
دیگه نمیدونستم چی بگم، رفت توی آشپزخونه و صدای باز کردنِ در کابینت ها اومد. نمیدیدمش اما از اونجا حرف زد:
شوگا: گوشیتو خاموش کردی؟!.
ا/ت: بله.
شوگا: روشنش کن،ممکنه کارت داشته باشم بخوام بهت زنگ بزنم.
باشه زیر لبی گفتم.
.
.
نگاهم با آشفتگی دور تا دورِ خونه میچرخند و به صاحب قدیمیش فکر میکردم.
شوگا: با تنهایی که مشکلی نداری؟!.
ا/ت: نه.
شوگا: خوبه....یونا رو هم یه روز درمیون که سرکار میرم، میارم اینجا مراقبش باشی، هر روزی هم کلاس داشتی بگو تا یه فکر دیگه به حالش کنم.
ا/ت: میشه هر روز بیارینش؟!.
صدایی ازش نشنیدم.
یه لحظه از پشت دیوار نمایان شد و گفت:
شوگا: کلاسات چی اونوقت؟!.
ا/ت: کلاسام که تموم شد خبر میدم بیارینش...اخه،آخه تنهایی اینجا....
سرش رو تکون داد و توی حرفم پرید:
شوگا: میفهمم.....باشه میارمش..
از آشپزخونه خونه بیرون اومد و دسته کلید رو از روی میز برداشت و گفت:
شوگا: میرم بیرون خرید برای خونه.
سرم رو تکون دادم.
اما ترس توی تنم انگار جا خشک کرده بود.
انگار دستم رو خوند که پیچید و با آرامش گفت:
شوگا: از چیزی نترس، خواه ناخواه تهیونگ و اون یکی پیدات میکنن و میفهمن اینجایی، اما جای نگرانی نیست هر لحظه کسی مزاحمت شد به من زنگ برن.
فقط بیخودی سرم رو تکون دادم.
اما هیچ کس نمیدونست توی دلم چی میگذشت.
قبل از اینکه بره با سرزنشِ خیلی ریزی گفت:
شوگا: اگه زودتر از اینا ازش شکایت میکردی، تا این اندازه رو زندگیت مشکل ایجاد نمیشد، آدمایی مثل اون دنبالِ طعمه ای مثل تو میگردن....نباید باهاش راه میومدی.
از حرفاش بغض کردم و لب زدم:
ا/ت: بخاطر آبروم...
شوگا: هیچی بالاتر از خودت نیست، اینو همیشه برای خودت تکرار کن.
پیچید و رفت و من با اشک های جدیدم تنها شدم.
.
.
تا زمان اومدنش هیچ کاری نکردم، هیچ کاری،تنها نشسته بودم روی صندلی و حتی ملحفه روش رو هم برنداشته بودم.
یونا هنوز خواب بود.
شوگا که اومد داخل و منو توی اون حالت دید با لبخند گفت:
شوگا: یه مقدار بسته خوراکی گرفتم میتونی بیای صبحونه بخوری.
حتی از سرجام تکون نخوردم و گفتم:
ا/ت: من باید تا کی تو این خونه بمونم؟
داشت میرفت به طرف آشپزخونه که با سوالم ایستاد.
آروم گفتم:
ا/ت: میذاشتید برگردم پیش خانوادم. فکر کنم اینجوری بهتر بود.
شوگا: این خونه خالیه ا/ت، غیر از یه مستخدم که اونم ماهی یک بار میاد تمیز کاریه این جارو انجام میده کسی اینجا رفت و آمد نداره.
ا/ت: من....من باید میرفتم...
نگاهم کرد.
ادامه کامنت
•پارت بیست و هفتم•
•یاس•
شرایط:۵۰لایک
فالو کردن نویسنده:)
۶.۸k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.