✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پارت۱۲🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
خدمتکار: مونا سنا: اها اوکی به کارت برس ترسیده بود فکر کرد میخوام به تهیونگ بگم چیکار کرده منم از خیالش استفاده کردم سنا: میگم مونا من از صبحه که با تهیونگ بیرونم میتونی برام آب میوه بیاری حس کردم حسودی کرد ولی خب گفت مونا: بله چشم و رفت هوفففف خستم دلم میخواد بخوابم مونا اومد آبمیوه رو گرفتم که بخورم به صورتش نگاه کردم دیدم زل زده به من انگار مشتاق بود که بخورم شک کردم گفتم سنا: اممم من میخوام بخوابم میشه برید بیرون خدمتکارا: چشم و رفتن بیرون منم اون آبمیوه رو از پنجره خالی کردم لیوانش گذاشتم رو میز رفتم رو تخت دراز کشیدم حاجی ما ی آبمیوه هم نمیتونیم بخورین از قدیم میگن به کسب اعتماد نکن لعنتی ار رو تخت بلند شدم رفتم ی دوش گرفتم ی لباس راحتی پوشیدم با ی شلوارک( اسلاید بعد ) پوشیدم و رفتم رو تخت دراز کشیدم که خوابیدم
✨️🩶 ویو تهیونگ 🩶✨️
از کار برمیگشتم هووففف خیلی خسته بودم رفتم تو امارت خدمتکارا داشتن کار میکردن ولی مونا به اتاق سنا زل زده بود این چش بود رفتم بالا تو اتاقم ی دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم رفتم به خدمتکارا گفتم که میتونن مرخص شن و به خوابگاهشون برن رفتم به اتاق سنا که بهش سر بزنم رفتم تو و با ی عروسک زیبا مواجه شدم خیلی ناز خوابیده بود رفتم کنارش نشستم به صورتش زل زدم موهاشو زدم پشت گوشش روشو کشیدم و از اتاق بیرون رفتم رفتم به اتاق خودم و خوابیدم
❣️ویو مونا❣️
تهیونگ گفت که مرخصیم منم دیدم که به اتاق ادن دختره رفت از فضولی رفتم از لای در همه چیو دیدم دیدم که تهیونگ محوش شده بود اون سلیطه داشت بین منو تهیونگ اختلاف مینداخت من اینجوری نمیتونم مخ تهیونگ رو بزنم اَه ازش متنفرم رفتم به خوابگاه و به راهی برای از بین بردن اون دختره ی ... پیدا کنم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫠🍀✨️
❣️اسلاید بعد شخصیت مونا❣️
✨️🦋پارت۱۲🦋✨️
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
خدمتکار: مونا سنا: اها اوکی به کارت برس ترسیده بود فکر کرد میخوام به تهیونگ بگم چیکار کرده منم از خیالش استفاده کردم سنا: میگم مونا من از صبحه که با تهیونگ بیرونم میتونی برام آب میوه بیاری حس کردم حسودی کرد ولی خب گفت مونا: بله چشم و رفت هوفففف خستم دلم میخواد بخوابم مونا اومد آبمیوه رو گرفتم که بخورم به صورتش نگاه کردم دیدم زل زده به من انگار مشتاق بود که بخورم شک کردم گفتم سنا: اممم من میخوام بخوابم میشه برید بیرون خدمتکارا: چشم و رفتن بیرون منم اون آبمیوه رو از پنجره خالی کردم لیوانش گذاشتم رو میز رفتم رو تخت دراز کشیدم حاجی ما ی آبمیوه هم نمیتونیم بخورین از قدیم میگن به کسب اعتماد نکن لعنتی ار رو تخت بلند شدم رفتم ی دوش گرفتم ی لباس راحتی پوشیدم با ی شلوارک( اسلاید بعد ) پوشیدم و رفتم رو تخت دراز کشیدم که خوابیدم
✨️🩶 ویو تهیونگ 🩶✨️
از کار برمیگشتم هووففف خیلی خسته بودم رفتم تو امارت خدمتکارا داشتن کار میکردن ولی مونا به اتاق سنا زل زده بود این چش بود رفتم بالا تو اتاقم ی دوش گرفتم و لباسم رو پوشیدم رفتم به خدمتکارا گفتم که میتونن مرخص شن و به خوابگاهشون برن رفتم به اتاق سنا که بهش سر بزنم رفتم تو و با ی عروسک زیبا مواجه شدم خیلی ناز خوابیده بود رفتم کنارش نشستم به صورتش زل زدم موهاشو زدم پشت گوشش روشو کشیدم و از اتاق بیرون رفتم رفتم به اتاق خودم و خوابیدم
❣️ویو مونا❣️
تهیونگ گفت که مرخصیم منم دیدم که به اتاق ادن دختره رفت از فضولی رفتم از لای در همه چیو دیدم دیدم که تهیونگ محوش شده بود اون سلیطه داشت بین منو تهیونگ اختلاف مینداخت من اینجوری نمیتونم مخ تهیونگ رو بزنم اَه ازش متنفرم رفتم به خوابگاه و به راهی برای از بین بردن اون دختره ی ... پیدا کنم...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🫠🍀✨️
❣️اسلاید بعد شخصیت مونا❣️
۲۴.۰k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.