پارت ۹
پارت ۹
"به مرحله دوم بازی خوش اومدی قربانی جئون جانگکوک..این مرحله مرحله
اخر و سرنوشت سازی هست پس بهتره که خودتو واسش اماده کنی!"
بعد از خوندن پیام دوباره توی اپ کتابخونش رفت و کتاب دیگه ای براش باز
شد!
شروع کرد به خوندن.."پسرک داستان از اون خونه و اتیش جون سالم به در ببره اما در خونه دومی
که توی اون ظاهر میشه خوناشامی..."
کوک همه کتاب رو با دقت خوند..
واقعا وحشت برش داشته بود! اون پسر اونجا توسط خوناشامی که تهیونگ
نامیده میشد شدید شکنجه میشد و در اخر..
به پایان داستان نگاه کرد اما صفحه های خالی ای رو دید!
+یعن..یعنی چی؟! این داستان..پایان نداره؟!
توی همین فکرا بود که همون صدا باعث شد بلرزه..
با تعجب سرشو اورد بالا و با دیدن چشمای قرمز تهیونگ اب دهنشو به سختی قورت داد
-اونو ما تعیین میکنیم!
با این حرف قلب کوچیک کوک ضربانش بالا تر رفت و انگار که تهیونگ از توی مغزش خونده بود که چقدر ترسیده!..
-و باید بهت بگم که..تاحالا کسی سالم از اینجا بیرون نرفته!
پوزخندی زد
-و اینکه..خونت واقعا شیرینه..نمیدونم چطوری باید خودمو کنترل کنم که تا
دو ماه زنده نگهت دارم!
کوک که دیگه میخواست گریه اش بگیره با صدای لرزونش گفت
+برای چی..باید..این اتفاق برام بیوفته؟!..
-خودت قبول کردی که این کتاب رو بخونی! و این کتاب شد داستان زندگیت!!
+لع..لعنتی..
تهیونگ توی یک چشم بهم زدن خودشو به کوک رسوند و پیرهنشو بالا زد..
ترسناک نگاهش میکرد!
کوک دستاشو برد جلو تا بتونه مانعش بشه اما هر دو تا دستش رو تهیونگ با
یه دستش گرفت و بالای سرش نگه داشت
-سعی کن طعمه خوبی باشی..اینطوری به نفع هردومونه..
+وگرنه بهم تجاوز میکنی هان؟؟! سخت مجازاتم میکنی نه؟!! لعنتییی..
تهیونگ خنده بلند و ترسناکی کرد
-افرین پسر..ایندفعه خوب کتاب رو حفظ کردی..مثل اینکه فهمیدی که فرصت
دوباره نداره که بهش تکیه کنی..
اشک تو چشمای کوک حلقه زد اما اینکار اصلا دل خوناشام سنگدل رو به رحم
نیاورد!..
سرشو برد جلوتر و گازی به بدن سفید و سکسی کوک زد..
بعد از اینکه حسابی خودشو سیراب کرد ازش جدا شد و انگشتاشو برای لحظهای روی دو سوراخی که با دندوناشو روی پوست کوک جا گذاشته بود گذاشت..
خون که بند اومد انگشتشو روی لبای شهوت انگیز کوک کشید و اونارو قرمز تر کرد..کوک ترسید و عقب گرد کرد که دوباره صدای خنده ته بلند شد..
-نگران نباش..امشب باهات کاری ندارم..اما از فردا نظرت چیه که یه برنامه
داشته باشیم؟!
کوک با تعجب نگاهش کرد که تهیونگ ادامه داد
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
"به مرحله دوم بازی خوش اومدی قربانی جئون جانگکوک..این مرحله مرحله
اخر و سرنوشت سازی هست پس بهتره که خودتو واسش اماده کنی!"
بعد از خوندن پیام دوباره توی اپ کتابخونش رفت و کتاب دیگه ای براش باز
شد!
شروع کرد به خوندن.."پسرک داستان از اون خونه و اتیش جون سالم به در ببره اما در خونه دومی
که توی اون ظاهر میشه خوناشامی..."
کوک همه کتاب رو با دقت خوند..
واقعا وحشت برش داشته بود! اون پسر اونجا توسط خوناشامی که تهیونگ
نامیده میشد شدید شکنجه میشد و در اخر..
به پایان داستان نگاه کرد اما صفحه های خالی ای رو دید!
+یعن..یعنی چی؟! این داستان..پایان نداره؟!
توی همین فکرا بود که همون صدا باعث شد بلرزه..
با تعجب سرشو اورد بالا و با دیدن چشمای قرمز تهیونگ اب دهنشو به سختی قورت داد
-اونو ما تعیین میکنیم!
با این حرف قلب کوچیک کوک ضربانش بالا تر رفت و انگار که تهیونگ از توی مغزش خونده بود که چقدر ترسیده!..
-و باید بهت بگم که..تاحالا کسی سالم از اینجا بیرون نرفته!
پوزخندی زد
-و اینکه..خونت واقعا شیرینه..نمیدونم چطوری باید خودمو کنترل کنم که تا
دو ماه زنده نگهت دارم!
کوک که دیگه میخواست گریه اش بگیره با صدای لرزونش گفت
+برای چی..باید..این اتفاق برام بیوفته؟!..
-خودت قبول کردی که این کتاب رو بخونی! و این کتاب شد داستان زندگیت!!
+لع..لعنتی..
تهیونگ توی یک چشم بهم زدن خودشو به کوک رسوند و پیرهنشو بالا زد..
ترسناک نگاهش میکرد!
کوک دستاشو برد جلو تا بتونه مانعش بشه اما هر دو تا دستش رو تهیونگ با
یه دستش گرفت و بالای سرش نگه داشت
-سعی کن طعمه خوبی باشی..اینطوری به نفع هردومونه..
+وگرنه بهم تجاوز میکنی هان؟؟! سخت مجازاتم میکنی نه؟!! لعنتییی..
تهیونگ خنده بلند و ترسناکی کرد
-افرین پسر..ایندفعه خوب کتاب رو حفظ کردی..مثل اینکه فهمیدی که فرصت
دوباره نداره که بهش تکیه کنی..
اشک تو چشمای کوک حلقه زد اما اینکار اصلا دل خوناشام سنگدل رو به رحم
نیاورد!..
سرشو برد جلوتر و گازی به بدن سفید و سکسی کوک زد..
بعد از اینکه حسابی خودشو سیراب کرد ازش جدا شد و انگشتاشو برای لحظهای روی دو سوراخی که با دندوناشو روی پوست کوک جا گذاشته بود گذاشت..
خون که بند اومد انگشتشو روی لبای شهوت انگیز کوک کشید و اونارو قرمز تر کرد..کوک ترسید و عقب گرد کرد که دوباره صدای خنده ته بلند شد..
-نگران نباش..امشب باهات کاری ندارم..اما از فردا نظرت چیه که یه برنامه
داشته باشیم؟!
کوک با تعجب نگاهش کرد که تهیونگ ادامه داد
#پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره
۲۳.۷k
۰۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.