پارت ۵ تصویر تغییر کرد
صبحونه رو خوردم داشتم میرفتم اتاق که صدای شکسته شدن پنجره اومد دویدم سمت هال که دیدم پسره سیع میکنه فرار کنه یه پوزخند زدم و طوری که نفهمه رفتم پشتش و کشیدمش پشت معلوم بود دستش تفنگ داره پس سریع دستش رو پیچوندم که فریاد زد .. عوضی ولم کننننن منم گفتم . منو دید بزنی همین میشه بعد بردمش اتاق شکنجه یه نخ سیگار از توی واکنش درآوردم و گفتم .. میخوای؟ سرش رو به صورت نه تکون داد منم سیگارمو روشن کردم و کشیدم گفتم . کی بهت گفته بیای اینجا گفت . کسی نگفته قهقهه زدم و گفتم اگه نگی میتونی با زنو بچت خدافظی کنی میخواست حرف بزنه که صدای شلیک اومد خواستم برم که گفت
۵.۲k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.