سلام
به تعداد اشک هایمان میخندیم
دیانا
حوصلم حسابی سر رفته بود و الکی داشتم جلوی آینده آریش میکردم تا چند تا دابسمش خوب بگیرم.
خو چیه؟حوصلم سر رفته
با صدای زنگ گوشیم سری شیرجه زدم روی تخت و با دیدن اسم ارسلان که خود نمای میگرد با هیجان جواب دادم.
(من)سلام سلام
خندی تو گلوی کرد و گفت
(ارسلان)سلام خانوم خانوما بیا پایین کارت دارم
(من)اع پایینی؟
(ارسلان)هوم بدو کوچولو
چش قوری به گوشی رفتم و قطع کردم.
شلوار گرم کن مشکی و با یه هودی سفید و یه شال مشکی پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
کسی خونه نبود پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم و از خونه زدم بیرون که دیدم به ماشین تکیه زده بود و دستاش رو جلوی دهنش گذاشت بود تا با بخار دهنش گرمش کنه چون دیگه آذر شده بود هوا سرد تر از قبل.
سری به سمتش رفتم که گفت
(ارسلان)چطوری تو دختر؟
(من)خوبم تو چطوری راه گم کردی این وقت ظهر ؟
(ارسلان)نخیر دختره چش سفید دارم میرم یه جایی
چشام و ریز کردم و سرم رو به سمت چپ کج کردم و پرسیدم
(من)کجا؟
با انگشت روی نوک بینیم زد و گفت
(ارسلان)فضول خانوم دارم میرم شمال
چشام قلبی شد و با هیجان گفتم
(من)اع خوشبحالت ولی تنها؟
(ارسلان)هوم تنهای تنها
منم دلم شمال میخواد خو هییی
(من)چند روزه؟
(ارسلان)۵روزه
یکم این پا اون پا کردم که خودش گفت
(ارسلان)چته کوچولو چیزی میخوای بگی؟
با لجبازی گفتم
(من)من کوچولو نیستم
اشعاری به اندام و قدم کرد و گفت معلومه.
(ارسلان)معلومه
(من)مهم اینه که قد من نیستی با قد بلند
قهقهی زد و گفت
(ارسلان)فعلا که تو قد من نیستی با قد کوتاه
رفتم سمت جدول و روش وایسادم و بهش اشاره کردم.اومد جلوم وایساد که گفتم
(من)الان من بلند ترم
(ارسلان) نخیر الان هم قدی
دستم رو به شونه ش زدم و گفتم
(من)نه نگاه کن من بلند ترم.
تا خواست چیزی بگه تعادلم بهم خورد و نزدیک بود از پشت بیوفتم تو جوب که دستش رو دور کمرم حلقه کرد و منو به سمت خودش گشید.
(من)یا حضرت پشم نزدیک بود جون مرگ بشم
دست دیگش رو جلوم آورد و گفت
(ارسلان)ببوس نجاتت دادم
یه بیلاخ بهش نشون دادم که حلقه دستش رو کمی شل کرد و گفت
(ارسلان)جونت دسته منه پرو بازی در نیار
با ترس دستم رو دور گردنش انداختم و گفتم
(من)ولم نکنی ها من هنوز آرزو دارم
یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت و پرسید
(ارسلان)مثلا؟
(من)اممممم مثلا یکی از آرزو های کوچولوم اینه که یه سفر پنج روزه برم شمال.
خیره نگام کرد و بعد چند دقیقه گفت
(ارسلان)اگه براوردش کنم چی به من میرسه؟
(من)اوممممممم انگشت شستم و بالا آوردم که.
دستم و پس زدو اون بکی دستشم انداخت دور کمرم و از روی جدول آوردم پایین.
(ارسلان)حالا که اینجوریه شما بفرما خونه منم برم به سفرم برسم.
پارت-۵۲
ادامه پست بعد...
دیانا
حوصلم حسابی سر رفته بود و الکی داشتم جلوی آینده آریش میکردم تا چند تا دابسمش خوب بگیرم.
خو چیه؟حوصلم سر رفته
با صدای زنگ گوشیم سری شیرجه زدم روی تخت و با دیدن اسم ارسلان که خود نمای میگرد با هیجان جواب دادم.
(من)سلام سلام
خندی تو گلوی کرد و گفت
(ارسلان)سلام خانوم خانوما بیا پایین کارت دارم
(من)اع پایینی؟
(ارسلان)هوم بدو کوچولو
چش قوری به گوشی رفتم و قطع کردم.
شلوار گرم کن مشکی و با یه هودی سفید و یه شال مشکی پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.
کسی خونه نبود پله ها رو دوتا یکی پایین رفتم و از خونه زدم بیرون که دیدم به ماشین تکیه زده بود و دستاش رو جلوی دهنش گذاشت بود تا با بخار دهنش گرمش کنه چون دیگه آذر شده بود هوا سرد تر از قبل.
سری به سمتش رفتم که گفت
(ارسلان)چطوری تو دختر؟
(من)خوبم تو چطوری راه گم کردی این وقت ظهر ؟
(ارسلان)نخیر دختره چش سفید دارم میرم یه جایی
چشام و ریز کردم و سرم رو به سمت چپ کج کردم و پرسیدم
(من)کجا؟
با انگشت روی نوک بینیم زد و گفت
(ارسلان)فضول خانوم دارم میرم شمال
چشام قلبی شد و با هیجان گفتم
(من)اع خوشبحالت ولی تنها؟
(ارسلان)هوم تنهای تنها
منم دلم شمال میخواد خو هییی
(من)چند روزه؟
(ارسلان)۵روزه
یکم این پا اون پا کردم که خودش گفت
(ارسلان)چته کوچولو چیزی میخوای بگی؟
با لجبازی گفتم
(من)من کوچولو نیستم
اشعاری به اندام و قدم کرد و گفت معلومه.
(ارسلان)معلومه
(من)مهم اینه که قد من نیستی با قد بلند
قهقهی زد و گفت
(ارسلان)فعلا که تو قد من نیستی با قد کوتاه
رفتم سمت جدول و روش وایسادم و بهش اشاره کردم.اومد جلوم وایساد که گفتم
(من)الان من بلند ترم
(ارسلان) نخیر الان هم قدی
دستم رو به شونه ش زدم و گفتم
(من)نه نگاه کن من بلند ترم.
تا خواست چیزی بگه تعادلم بهم خورد و نزدیک بود از پشت بیوفتم تو جوب که دستش رو دور کمرم حلقه کرد و منو به سمت خودش گشید.
(من)یا حضرت پشم نزدیک بود جون مرگ بشم
دست دیگش رو جلوم آورد و گفت
(ارسلان)ببوس نجاتت دادم
یه بیلاخ بهش نشون دادم که حلقه دستش رو کمی شل کرد و گفت
(ارسلان)جونت دسته منه پرو بازی در نیار
با ترس دستم رو دور گردنش انداختم و گفتم
(من)ولم نکنی ها من هنوز آرزو دارم
یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت و پرسید
(ارسلان)مثلا؟
(من)اممممم مثلا یکی از آرزو های کوچولوم اینه که یه سفر پنج روزه برم شمال.
خیره نگام کرد و بعد چند دقیقه گفت
(ارسلان)اگه براوردش کنم چی به من میرسه؟
(من)اوممممممم انگشت شستم و بالا آوردم که.
دستم و پس زدو اون بکی دستشم انداخت دور کمرم و از روی جدول آوردم پایین.
(ارسلان)حالا که اینجوریه شما بفرما خونه منم برم به سفرم برسم.
پارت-۵۲
ادامه پست بعد...
۲.۲k
۲۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.