رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۱۱۰
هروقت سردرگم شدم تو رو صدا زدم.
خدایا هر چی صلاحمه همونو جلوي پام بذار، به
جدم قسمت میدم که نذاري اشتباه برم و دستمو
بگیري.
با صداي استاد دو دستمو توي صورتم کشیدم.
-مطهره؟ کجایی؟
بلند گفتم: الان میام.
از کجام بلند شدم و موهامو مرتب کردم و دستی به
لباس خواب مشکیم کشیدم.
چنان توري بود که کل بدنمو به نمایش میذاشت و
تنها قسمت کلفتترش که زیاد مشخص نبود
شورتش بود.
دستمو روي قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.
امیدوارم مثل دیشب نشه.
از اتاق بیرون اومدم و همونطور که براي کاهش
استرسم دستمو روي دیوار میکشیدم به سمت
اتاقش رفتم.
به در که رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم.
تکیهشو از کمد گرفت و به سمتم اومد.
سر تا پامو با لبخند برانداز کرد.
با تردید گفتم: مشکی بهم میاد؟
سرشو کمی کج کرد و موهامو پشت سرم انداخت.
-خیلی زیاد.
به چشمهام نگاه کرد.
- امشب میتونی یکم عشوه بریزی؟
با لب های اویزون گفتم:نمیدونم من تاحالا عشوه نریختم.
خندید و بلافاصله دستشو دور کمرم حلقه کرد و به
خودش چسبوندم، لبشو روي لبم گذاشت و شروع
کرد به بوسیدنم که دستمو توي موهاش فرو و
همراهیش کردم.
همونطور که همو میبوسیدیم روي تخت خوابوندم
و دستشو روي تور لباسم کشیدم.
ازم جدا شد و سرشو تو گودي گردنم فرو کرد که
چشمهام بسته شدند و لبمو به دندون گرفتم تا
صدام بلند نشه.
انگشت شستش روي لبم نشست و لبمو از زیر
دندونم بیرون کشید.
کمی عقب کشید.
-لبتو به دندون نگیر، بذار صدات بلند بشه.
همونطور که ضربان قلبم بالا رفته بود با خجالت
سري تکون دادم.
باز گردنمو بوسید و کم کم پایینتر رفت.
خیلی سعی میکردم صدام بلند نشه چون خجالت
می کشیدم.
کمی بلند شد و بند لباسو از روي شونههام پایین
آورد.
بازم نگاهش خنثی بود، درست برعکس من که انگار از گوشهام آتیش بیرون میزد.
لباسو تا شکمم پایین آورد اما از روم بلند شد و به
تاج تخت تکیه داد.
-بقیشو خودت بیرون بیار.
به اجبار بلند شدم.
وایسادم و لباسو گرفتم.
منتظر بهم نگاه کرد.
نفس عمیقی کشیدم و تور رو کاملا بیرون آوردم به
جز چیز اصلی.
بهش اشاره کرد.
-اونم درار.
با اخم گفتم: نمیخوام، مثل دیروز خودت درش بیار.
یه دفعه مچمو گرفت و روي تخت پرتم کرد که جیغ
کوتاهی کشید.
بلافاصله لبشو محکم روي لبم گذاشت، دستشو
پایین برد و لباس زیرمو از پام درآورد که چشمهامو
روي هم فشار دادم.
لبشو برداشت و زبونشو روي لبم کشید که صورتم
جمع شد و مشتی به بازوش زدم.
با حرص بهم نگاه کرد.
-تو اینجوري میخواي تلاش کنی تحریک بشم؟
خندون و با حرص گفت: اینجور بیشتر میخندونیم.
با حرص گفتم: خب زبونتو نکش روي لبم.
شیطون گفت: پس کجا بکشم؟
دستشو کنار رونم گذاشت که لبمو گزیدم.
#پارت_۱۱۰
هروقت سردرگم شدم تو رو صدا زدم.
خدایا هر چی صلاحمه همونو جلوي پام بذار، به
جدم قسمت میدم که نذاري اشتباه برم و دستمو
بگیري.
با صداي استاد دو دستمو توي صورتم کشیدم.
-مطهره؟ کجایی؟
بلند گفتم: الان میام.
از کجام بلند شدم و موهامو مرتب کردم و دستی به
لباس خواب مشکیم کشیدم.
چنان توري بود که کل بدنمو به نمایش میذاشت و
تنها قسمت کلفتترش که زیاد مشخص نبود
شورتش بود.
دستمو روي قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم.
امیدوارم مثل دیشب نشه.
از اتاق بیرون اومدم و همونطور که براي کاهش
استرسم دستمو روي دیوار میکشیدم به سمت
اتاقش رفتم.
به در که رسیدم نفس عمیقی کشیدم و وارد شدم.
تکیهشو از کمد گرفت و به سمتم اومد.
سر تا پامو با لبخند برانداز کرد.
با تردید گفتم: مشکی بهم میاد؟
سرشو کمی کج کرد و موهامو پشت سرم انداخت.
-خیلی زیاد.
به چشمهام نگاه کرد.
- امشب میتونی یکم عشوه بریزی؟
با لب های اویزون گفتم:نمیدونم من تاحالا عشوه نریختم.
خندید و بلافاصله دستشو دور کمرم حلقه کرد و به
خودش چسبوندم، لبشو روي لبم گذاشت و شروع
کرد به بوسیدنم که دستمو توي موهاش فرو و
همراهیش کردم.
همونطور که همو میبوسیدیم روي تخت خوابوندم
و دستشو روي تور لباسم کشیدم.
ازم جدا شد و سرشو تو گودي گردنم فرو کرد که
چشمهام بسته شدند و لبمو به دندون گرفتم تا
صدام بلند نشه.
انگشت شستش روي لبم نشست و لبمو از زیر
دندونم بیرون کشید.
کمی عقب کشید.
-لبتو به دندون نگیر، بذار صدات بلند بشه.
همونطور که ضربان قلبم بالا رفته بود با خجالت
سري تکون دادم.
باز گردنمو بوسید و کم کم پایینتر رفت.
خیلی سعی میکردم صدام بلند نشه چون خجالت
می کشیدم.
کمی بلند شد و بند لباسو از روي شونههام پایین
آورد.
بازم نگاهش خنثی بود، درست برعکس من که انگار از گوشهام آتیش بیرون میزد.
لباسو تا شکمم پایین آورد اما از روم بلند شد و به
تاج تخت تکیه داد.
-بقیشو خودت بیرون بیار.
به اجبار بلند شدم.
وایسادم و لباسو گرفتم.
منتظر بهم نگاه کرد.
نفس عمیقی کشیدم و تور رو کاملا بیرون آوردم به
جز چیز اصلی.
بهش اشاره کرد.
-اونم درار.
با اخم گفتم: نمیخوام، مثل دیروز خودت درش بیار.
یه دفعه مچمو گرفت و روي تخت پرتم کرد که جیغ
کوتاهی کشید.
بلافاصله لبشو محکم روي لبم گذاشت، دستشو
پایین برد و لباس زیرمو از پام درآورد که چشمهامو
روي هم فشار دادم.
لبشو برداشت و زبونشو روي لبم کشید که صورتم
جمع شد و مشتی به بازوش زدم.
با حرص بهم نگاه کرد.
-تو اینجوري میخواي تلاش کنی تحریک بشم؟
خندون و با حرص گفت: اینجور بیشتر میخندونیم.
با حرص گفتم: خب زبونتو نکش روي لبم.
شیطون گفت: پس کجا بکشم؟
دستشو کنار رونم گذاشت که لبمو گزیدم.
۴۵۹
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.