فیک my moon 🌙 پارت ۴
بانو کیم :چون ازدواج شما اجباری بوده.....
ا/ت : ممنونم....هر اطلاعاتی که نیاز بود رو گرفتم حالا وقت غذاست......
میخواستم شروع کنم که یهو گفتم.....
ا/ت : شما از کی داشتین از من مراقبت میکردین.....
بانو کیم : از دوشب پیش....
ا/ت : چیزی هم خوردین.....
بانو کیم : بله بانوی من.....
قشنگ میشد از صداش تشخیص داد که دروغه
به خاطر همین گفتم.....
ا/ت : بیا اینجا بشینو بامن غذا بخور....
بانو کیم : اما بانوی من نمیتونم اینکار رو بکنم.....
ا/ت : یاااا....چه جور جرئت میکنی از دستور ملکه سرپیچی کنی.....بیا بشین کنارم باهام غذا بخور.....زودباش....
تا اینو گفتم بلند شدو اومد کنارم نشست....زیرلب گفتم
ا/ت : ملکه شدن هم گاهی اوقات خیلی خوبه ها.....
بعد از این حرفم شروع کردیم به غذا خوردن....
* ۲۰ دقیقه بعد*
بعد از ۲۰ دقیقه که غذامون تمام شد به بانو کیم گفتم.....
ا/ت : بانو کیم میشه بریم بیرون قدم بزنیم.....
بانو کیم : بله بانوی من فقط قبلش باید لباس هاتون رو عوض کنید.....
ا/ت : خب لباس هام رو بدید.....خودم عوض میکنم.....
بانو کیم : این وظیفه ی ندیمه هاست.....لباس بانو رو بیارید....
بعد این حرفش ۴ تا ندیمه اومدن تو.....گفتم....
ا/ت : چه خبره فقط یه لباس میخوام بپوشم....
بانو کیم : علاوه بر اونا باید آرایشتون کنن و موهاتون روهم درست کنن.....شروع کنید...
بعد از این حرفش اون ۴ تا ندیمه به سمتم اومدن یکی موهامو درست میکرد.....یکی دیگه هم صورتمو آرایش میکرد اون دوتا هم فک کنم مال لباس بودن چون همینجور ایستاده بودن تا کار این دوتا تمام شه.......
* بعد از ۳۰ دقیقه *
بعد از نیم ساعت بالاخره کارشون تمام شد.....
بالاخره بلند شدم رفتم بیرون.....هر چقدر راه میرفتم اینا هم هی پشت سرم می اومدن رو کردم طرفشونو گفتم.....
ا/ت : شماها هی میخواین مثل جوجه اردک هی دنبال من راه بی افتین.....
بانو کیم : وظیفمونه بانوی من.....
ا/ت : خیله خوب......خودتون خواستید......
بعد از این حرفم شروع کردم به دویدن.....اوناهم تا دیدن دارم میدوم شروع کردن به دویدن ..... همینجور داشتم می دویدم....... که یهو خوردم به یه نفر و با نشیمنگاه مبارک خوردم زمین......گفتم....
ا/ت: آخخخخخ.....جلوتو نگاه کن.....
یهو یه صدای بم و سرده مردونه گفت.....
ا/ت : ممنونم....هر اطلاعاتی که نیاز بود رو گرفتم حالا وقت غذاست......
میخواستم شروع کنم که یهو گفتم.....
ا/ت : شما از کی داشتین از من مراقبت میکردین.....
بانو کیم : از دوشب پیش....
ا/ت : چیزی هم خوردین.....
بانو کیم : بله بانوی من.....
قشنگ میشد از صداش تشخیص داد که دروغه
به خاطر همین گفتم.....
ا/ت : بیا اینجا بشینو بامن غذا بخور....
بانو کیم : اما بانوی من نمیتونم اینکار رو بکنم.....
ا/ت : یاااا....چه جور جرئت میکنی از دستور ملکه سرپیچی کنی.....بیا بشین کنارم باهام غذا بخور.....زودباش....
تا اینو گفتم بلند شدو اومد کنارم نشست....زیرلب گفتم
ا/ت : ملکه شدن هم گاهی اوقات خیلی خوبه ها.....
بعد از این حرفم شروع کردیم به غذا خوردن....
* ۲۰ دقیقه بعد*
بعد از ۲۰ دقیقه که غذامون تمام شد به بانو کیم گفتم.....
ا/ت : بانو کیم میشه بریم بیرون قدم بزنیم.....
بانو کیم : بله بانوی من فقط قبلش باید لباس هاتون رو عوض کنید.....
ا/ت : خب لباس هام رو بدید.....خودم عوض میکنم.....
بانو کیم : این وظیفه ی ندیمه هاست.....لباس بانو رو بیارید....
بعد این حرفش ۴ تا ندیمه اومدن تو.....گفتم....
ا/ت : چه خبره فقط یه لباس میخوام بپوشم....
بانو کیم : علاوه بر اونا باید آرایشتون کنن و موهاتون روهم درست کنن.....شروع کنید...
بعد از این حرفش اون ۴ تا ندیمه به سمتم اومدن یکی موهامو درست میکرد.....یکی دیگه هم صورتمو آرایش میکرد اون دوتا هم فک کنم مال لباس بودن چون همینجور ایستاده بودن تا کار این دوتا تمام شه.......
* بعد از ۳۰ دقیقه *
بعد از نیم ساعت بالاخره کارشون تمام شد.....
بالاخره بلند شدم رفتم بیرون.....هر چقدر راه میرفتم اینا هم هی پشت سرم می اومدن رو کردم طرفشونو گفتم.....
ا/ت : شماها هی میخواین مثل جوجه اردک هی دنبال من راه بی افتین.....
بانو کیم : وظیفمونه بانوی من.....
ا/ت : خیله خوب......خودتون خواستید......
بعد از این حرفم شروع کردم به دویدن.....اوناهم تا دیدن دارم میدوم شروع کردن به دویدن ..... همینجور داشتم می دویدم....... که یهو خوردم به یه نفر و با نشیمنگاه مبارک خوردم زمین......گفتم....
ا/ت: آخخخخخ.....جلوتو نگاه کن.....
یهو یه صدای بم و سرده مردونه گفت.....
۱۰۲.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.