(دینا سلطنت )
(دینا سلطنت )
پارت ۵۶
آلیس: نه اگر پیشم باشی کابوس نمیبینم
جونکوک ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب هایه آلیس برد و ب*وسی را شروع کردن جونکوک در حال خوردن ل*ب های آلیس بود که روش خ*یمه زد و دیگر همه چی تکمیل بود
شروع به کشیدن لباس های آلیس شد و ک*یس های مارک میگذاشت درست این بود که آلیس هم همراه میکرد ....
《》《》《》《》《》《》《》《》
آلیس: خب بس نیست شاهزاده...
جونکوک: نه اگه به من باشه تا فردا هم ...
آلیس: لطفا برو عقب دیگه
آلیس از دست شاهزاده بیرون رفت و پیراهن اش را برداشت و پوشید به سمته حمام رفت .....
《》《》《》《》《》《》《》《》《》
لباس بلندی پوشید و موهایش را به زیبایی بست و آرایش قشنگی زد
// یعنی شاهزاده کجا رفته //
کنجکاو از اتاق خارج شد
اسلاید ۲
سمته سالون رفت و ملکه را دید
آلیس: مادر صبح شما بخیر شاهزاده کجاست
ملکه: صبح تو هم بخیر دخترم شاهزاده همراه با عالیجناب تهیونگ رفته بود بیرون برو اتاق و شاهزاده هم میاد برایه شما صبحونه میاره
آلیس ادایه احترام کرد و سمته اتاق خودش رفت وارد اتاق شد و سمته بالکن رفت کمی وقت کذشت و میز صبحانه رو آماده کردن شاهزاده هم آمدن و شروع به خوردن صبحونه کرد
آلیس: بعد از صبحونه بریم یکمی در حیاط بگردیم
جونکوک: هرچی شما بگید ملکه من
بعد از اینکه صبحونه خوردن دست تو دست هم از قصر خارج شدم سمته حیاط رفتن
آلیس: میدانی شاهزاده من در بچگی خیلی خرگوش را دوست داشتم همان جوری که اریسته گم شد بخاطر اون خرگوش بود
جونکوک: الان چی الان هم دوسش داری ؟
آلیس: نه دیگه نه
جونکوک: میدونی آلیس اون تخسیره نداره
آلیس: چرا داره
جونکوک: ملکه من
جونکوک دست اش را گرفت و روبه خودش کرد
جونکوک: دیگر نگو از خرگوش بدت می آید باشه چون من از خرگوش ها خوش می آید
آلیس: پس منم خوشم میاد دیگه
جونکوک: هالا شدی همسرم
آلیس را در اغوش اش گرفت و سفت بغل اش کرد
《》《》《》《》《》《》《》《》روزه بعد
همه آماده رفتن شد سوار کالسکه شدن آلیس کمی استرس داشت اما آماده بود
پارت ۵۶
آلیس: نه اگر پیشم باشی کابوس نمیبینم
جونکوک ل*ب هایش رو نزدیک ل*ب هایه آلیس برد و ب*وسی را شروع کردن جونکوک در حال خوردن ل*ب های آلیس بود که روش خ*یمه زد و دیگر همه چی تکمیل بود
شروع به کشیدن لباس های آلیس شد و ک*یس های مارک میگذاشت درست این بود که آلیس هم همراه میکرد ....
《》《》《》《》《》《》《》《》
آلیس: خب بس نیست شاهزاده...
جونکوک: نه اگه به من باشه تا فردا هم ...
آلیس: لطفا برو عقب دیگه
آلیس از دست شاهزاده بیرون رفت و پیراهن اش را برداشت و پوشید به سمته حمام رفت .....
《》《》《》《》《》《》《》《》《》
لباس بلندی پوشید و موهایش را به زیبایی بست و آرایش قشنگی زد
// یعنی شاهزاده کجا رفته //
کنجکاو از اتاق خارج شد
اسلاید ۲
سمته سالون رفت و ملکه را دید
آلیس: مادر صبح شما بخیر شاهزاده کجاست
ملکه: صبح تو هم بخیر دخترم شاهزاده همراه با عالیجناب تهیونگ رفته بود بیرون برو اتاق و شاهزاده هم میاد برایه شما صبحونه میاره
آلیس ادایه احترام کرد و سمته اتاق خودش رفت وارد اتاق شد و سمته بالکن رفت کمی وقت کذشت و میز صبحانه رو آماده کردن شاهزاده هم آمدن و شروع به خوردن صبحونه کرد
آلیس: بعد از صبحونه بریم یکمی در حیاط بگردیم
جونکوک: هرچی شما بگید ملکه من
بعد از اینکه صبحونه خوردن دست تو دست هم از قصر خارج شدم سمته حیاط رفتن
آلیس: میدانی شاهزاده من در بچگی خیلی خرگوش را دوست داشتم همان جوری که اریسته گم شد بخاطر اون خرگوش بود
جونکوک: الان چی الان هم دوسش داری ؟
آلیس: نه دیگه نه
جونکوک: میدونی آلیس اون تخسیره نداره
آلیس: چرا داره
جونکوک: ملکه من
جونکوک دست اش را گرفت و روبه خودش کرد
جونکوک: دیگر نگو از خرگوش بدت می آید باشه چون من از خرگوش ها خوش می آید
آلیس: پس منم خوشم میاد دیگه
جونکوک: هالا شدی همسرم
آلیس را در اغوش اش گرفت و سفت بغل اش کرد
《》《》《》《》《》《》《》《》روزه بعد
همه آماده رفتن شد سوار کالسکه شدن آلیس کمی استرس داشت اما آماده بود
۳.۳k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.