وقتی به زور ازدواج می کنی پارت۳۰
پارت۳۰
توی این مدت هوسوک هیچی نمی گفت و باعث میشد مادرش نگرانش بشه
بعد از برگشتنشون رفتند عمارت
هوسوگ رفت توی سالن نشست و به یکی از خدمتکارا گفت که به مادرش و معاون پدرش بگویند بیان پایین
و هوسوک شروع به حرف زدن کرد
هوسوک:همون طوری که شما می بینین دیگه پدرم نیست که تز باند محافظت کنه از باندی که نسل به نسل چرخیده و الان نوبه ی من هست کهاین باند رو ادامه بدم من باید از مادرم و خواهرم مراقبت کنم
اول از همه هم باید انتقام پدرم رو بگیرم
مادر هوسوک:حرف هات درست هست و باید ماو.....
توی این مدت هوسوک هیچی نمی گفت و باعث میشد مادرش نگرانش بشه
بعد از برگشتنشون رفتند عمارت
هوسوگ رفت توی سالن نشست و به یکی از خدمتکارا گفت که به مادرش و معاون پدرش بگویند بیان پایین
و هوسوک شروع به حرف زدن کرد
هوسوک:همون طوری که شما می بینین دیگه پدرم نیست که تز باند محافظت کنه از باندی که نسل به نسل چرخیده و الان نوبه ی من هست کهاین باند رو ادامه بدم من باید از مادرم و خواهرم مراقبت کنم
اول از همه هم باید انتقام پدرم رو بگیرم
مادر هوسوک:حرف هات درست هست و باید ماو.....
۲۵.۷k
۳۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.