وقت نواختن ویالون..(𝕡𝕒𝕣𝕥𝟚)
باز کرد، داخل همون خیابون بود، گوشیش رو از جیبش بیرون آورد با دیدن ساعت[3:45 AM] فهمید که خیلی خوابیده، وقتی به پهلو برگشت درد کمر شکنی رو حس کرد، ناله ای از روی درد سر داد و چشماش رو روی هم قفل کرد، اشک از گوشه ی چشمش سر خورد و به روی آسفالت سرد ریخت، دیگه خسته شده بود، دلش می خواست کشته بشه، به دلیل تا مفهومی...
به پشت برگشت و به آسمون ستاره ای مشکی رنگ خیره شد، شاخه های بدون برگ در حال حرکت بودن و صدای خش خشی از خودشون ایجاد میکردن، با شنیدن صدای ویالون غمناکی بدون فهمیدن دلیل اینکه اون صدا از کجا میاد اشک هاش بی وقفه از روی زمین میرختن یا بعضی از اشک هاش از لای تار های مو هاش در میشدن، مهم گریه هاش بود.
با زدن باد شدیدی به شاخه ها برگ های خشک شده روی زمین که خیلی وقت بود اونجا بودن به هوا در اومدن و با چرخیدن پی در پی با صدای ویالون یکی شدن، خودش با صدای گرفته شروع کرد به خوندن لالایی، انگار کل طبیعت داشتن به حال و روزش می خندیدن، با صدای دل نوازی از نزدیکی هاش سریع نیمخیز شد، با دیدن پسری در دو متریش با لباس های دارک و ساده که داره آهنگ می خونه اشک هاش تا خدا آگاه متوقف شد.
_تو کی هستییییی!(با داد)
پسر ویالون رو می نوازید، با گفتن حرفش یکم متوقف شد، ولی بعد از چند ثانیه به نواختن ادامه داد.
روزیتا با کوچیک کردن چشماش با خواندن اسم بزرگی که روی ویالون بود و نور ماه باعث میشد دیده بشه فهمید که اون شخص کیه؟!
_[جئون جونگکوک]؟، آها تو کره ای هستی؟
پسر هیچ اهمیتی به حرف هاش نداد و فقط نواخت، آخر های موسیقی سرعت نواختنش رو بیشتر کرد و به سرعت به تار ها فشار آوورد، با اینکه هوا تاریک بود ولی نور ماه داشت خود نمایی میکرد و صورت هردو معلوم بود.
پسر موهای بلندی تا روی گردنش داشت و کل دستش تتو شده بود، توی اون هوا سرد یه آستین کوتاه لش پوشیده بود.
با آهنگ گریش دوباره شروع شد و اون قطره های کریستالی، به نمایش در اومد.
پسر دلیل ناراحتی اون رو میدونست و چی نگفت..
موسیقی تموم شد و روزیتا با صورت اشکی محکم دست زد، جونگکوک از حرکت دختر تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد، رفت سمت و نیم متریش نشست، جونگکوک فهمیده بود که کسی که داره ازش فرار میکنه همین اطرافه، می خواست نجاتش بده ولی هویت مخفیش لو میرفت، البته کی اهمیت میداد...
+از پرواز می ترسی؟(صورتش رو میاره نزدیکش)
_اآا، ن..
جونگکوک برگشت و ویالونش رو داخل کیف همیشگیاش جا داد و رفت سمت دختر...
#بی_تی_اس.
#کیپاپ.
#نامجون.
#بلکپینک.
#وی.
#جیمین.
#جونگکوک.
#جین.
#آهنگ.
#موسیقی.
#جنی.
#لیسا.
#جیسو.
#رزی.
به پشت برگشت و به آسمون ستاره ای مشکی رنگ خیره شد، شاخه های بدون برگ در حال حرکت بودن و صدای خش خشی از خودشون ایجاد میکردن، با شنیدن صدای ویالون غمناکی بدون فهمیدن دلیل اینکه اون صدا از کجا میاد اشک هاش بی وقفه از روی زمین میرختن یا بعضی از اشک هاش از لای تار های مو هاش در میشدن، مهم گریه هاش بود.
با زدن باد شدیدی به شاخه ها برگ های خشک شده روی زمین که خیلی وقت بود اونجا بودن به هوا در اومدن و با چرخیدن پی در پی با صدای ویالون یکی شدن، خودش با صدای گرفته شروع کرد به خوندن لالایی، انگار کل طبیعت داشتن به حال و روزش می خندیدن، با صدای دل نوازی از نزدیکی هاش سریع نیمخیز شد، با دیدن پسری در دو متریش با لباس های دارک و ساده که داره آهنگ می خونه اشک هاش تا خدا آگاه متوقف شد.
_تو کی هستییییی!(با داد)
پسر ویالون رو می نوازید، با گفتن حرفش یکم متوقف شد، ولی بعد از چند ثانیه به نواختن ادامه داد.
روزیتا با کوچیک کردن چشماش با خواندن اسم بزرگی که روی ویالون بود و نور ماه باعث میشد دیده بشه فهمید که اون شخص کیه؟!
_[جئون جونگکوک]؟، آها تو کره ای هستی؟
پسر هیچ اهمیتی به حرف هاش نداد و فقط نواخت، آخر های موسیقی سرعت نواختنش رو بیشتر کرد و به سرعت به تار ها فشار آوورد، با اینکه هوا تاریک بود ولی نور ماه داشت خود نمایی میکرد و صورت هردو معلوم بود.
پسر موهای بلندی تا روی گردنش داشت و کل دستش تتو شده بود، توی اون هوا سرد یه آستین کوتاه لش پوشیده بود.
با آهنگ گریش دوباره شروع شد و اون قطره های کریستالی، به نمایش در اومد.
پسر دلیل ناراحتی اون رو میدونست و چی نگفت..
موسیقی تموم شد و روزیتا با صورت اشکی محکم دست زد، جونگکوک از حرکت دختر تعجب کرد ولی به روی خودش نیاورد، رفت سمت و نیم متریش نشست، جونگکوک فهمیده بود که کسی که داره ازش فرار میکنه همین اطرافه، می خواست نجاتش بده ولی هویت مخفیش لو میرفت، البته کی اهمیت میداد...
+از پرواز می ترسی؟(صورتش رو میاره نزدیکش)
_اآا، ن..
جونگکوک برگشت و ویالونش رو داخل کیف همیشگیاش جا داد و رفت سمت دختر...
#بی_تی_اس.
#کیپاپ.
#نامجون.
#بلکپینک.
#وی.
#جیمین.
#جونگکوک.
#جین.
#آهنگ.
#موسیقی.
#جنی.
#لیسا.
#جیسو.
#رزی.
۱۷.۶k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.