"پروانه خونی من"
"پروانه خونی من"
پارت 28
م/کوک: چی؟*تعجب*
م/کوک: خب تو از کجا میدونی؟
کوک: رفتم بودم عیادت جونگ سو ا/ت رو دیدم
م/کوک: نه منظورم اینکه از کجا میدونی ا/ت بهت هنوزم علاقه داره یا شایدم قبلا بهت علاقه ای نداشته و...
کوک:ــــــــــــــــــــــــــــنمیدونمــــــــــــــــــــــــــــــ
م/کوک: پس چیمیگی؟
کوک: من بهش علاقه دارم
م/کوک: عاشق یکی بشو که اونم عاشقت باشه مثل دختر خالت.
کوک: فکر کردی اون عاشق منه؟*یکم بلند*
م/کوک: اره
کوک: نیست*بلند*
م/کوک: هست
کوک: من عاشق ا/تم چه اون عاشقم باشه چه نباشه*یکم بلند*
م/کوک: باشه*کلافه*
کوک: بهش بگو بره تا خودم نکشتمش*عصبی*
م/کوک: باشه
(م/کوک رفت پایین)
خیلی عصبانی بودم از دست مادرم.
اخه چرا متوحه نمیشه که ا/ت رو دوست دارم هی میگه با دختر خالت ازدواج کن...
اون ا/ت رو مثل دخترش دوست داشت اما چرا اینجوری میکنه.
انقد توی فکر بودم که نفهمیدم کی خوابم برد...
ویو ا/ت
برگشتم خونه جونگ سو کلافه بودم حوقله هیچکسو نداشتم سریع رفتم توی اتاقم لباسامودر اوردم رفتم حموم..
بعد از 15مین حموم کردن اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و رفتم پایین تا ی ابمیوه برای خودم بیارم...
این چند روز جونگ سو زیاد بهم گیر نمیداد منم کارارو انجام نمیدادم
ی لیوان برداشتم ابمیوه رو ریختم داخلش و رفتم بالا توی اتاقم.
زنگ زدم بیرون برای خودم غذا سفارش دادم بعد از اینکه غذا ها رسید ی فیلم گذاشتم و هم نگا میکردم و غذامم میخوردم...
ادامه دارد...
پارت 28
م/کوک: چی؟*تعجب*
م/کوک: خب تو از کجا میدونی؟
کوک: رفتم بودم عیادت جونگ سو ا/ت رو دیدم
م/کوک: نه منظورم اینکه از کجا میدونی ا/ت بهت هنوزم علاقه داره یا شایدم قبلا بهت علاقه ای نداشته و...
کوک:ــــــــــــــــــــــــــــنمیدونمــــــــــــــــــــــــــــــ
م/کوک: پس چیمیگی؟
کوک: من بهش علاقه دارم
م/کوک: عاشق یکی بشو که اونم عاشقت باشه مثل دختر خالت.
کوک: فکر کردی اون عاشق منه؟*یکم بلند*
م/کوک: اره
کوک: نیست*بلند*
م/کوک: هست
کوک: من عاشق ا/تم چه اون عاشقم باشه چه نباشه*یکم بلند*
م/کوک: باشه*کلافه*
کوک: بهش بگو بره تا خودم نکشتمش*عصبی*
م/کوک: باشه
(م/کوک رفت پایین)
خیلی عصبانی بودم از دست مادرم.
اخه چرا متوحه نمیشه که ا/ت رو دوست دارم هی میگه با دختر خالت ازدواج کن...
اون ا/ت رو مثل دخترش دوست داشت اما چرا اینجوری میکنه.
انقد توی فکر بودم که نفهمیدم کی خوابم برد...
ویو ا/ت
برگشتم خونه جونگ سو کلافه بودم حوقله هیچکسو نداشتم سریع رفتم توی اتاقم لباسامودر اوردم رفتم حموم..
بعد از 15مین حموم کردن اومدم بیرون لباسامو پوشیدم و رفتم پایین تا ی ابمیوه برای خودم بیارم...
این چند روز جونگ سو زیاد بهم گیر نمیداد منم کارارو انجام نمیدادم
ی لیوان برداشتم ابمیوه رو ریختم داخلش و رفتم بالا توی اتاقم.
زنگ زدم بیرون برای خودم غذا سفارش دادم بعد از اینکه غذا ها رسید ی فیلم گذاشتم و هم نگا میکردم و غذامم میخوردم...
ادامه دارد...
۳.۲k
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.