همان شبی که ستاره متولد شد part seven
همان شبی که ستاره متولد شد part seven
ا/ت ویو
کم کم اشکام به هق هق تبدیل شد مایکی سعی میکرد آرومم کنه
مایکی:ا/ت میدونم که برات سخته تو هنوز جوونی تو این موقعیت پدر بچت باید میبود ولی نیست تو آدم قوی هستی قول میدم من و تو، اما با هم این بچه رو بزرگ میکنم خوب؟
ا/ت:بحث بزرگ کردنش نیست من فقط میخوام همه ی اینها یه خواب باشه بیدار شم ببینم توی خونه م پیش مامان بابام ایزانا با یه دسته گل منتظرمه
نگاه مایکی غمگین شد ولی سراسر اون غم پوچی بود آهی کشید
مایکی:ا/ت با هم درستش میکنیم این بچه رو خوشبخت ترین بچه دنیا میکنیم حالا هم استراحت کن هم تو و هم بچه نیاز به استراحت دارین
چشم هام رو بستم و به خودم دلخوشی میدادم که همه ی اینها یه خوابه
مقعر تنجیکو
کاکوچو:به دیدن مادرش رفتم کاملا دیوونه شده چند بار هم میخواسته خودش رو دار بزنه
ریندو:که چی اگه دخترش رو دوست داشت از خونه بیرونش نمیکرد
کیساکی:شاید حق با اون باشه ولی یه دختر که نمیتونه به خارج از کشور بره مخصوصا اگه باردار باشه ببینم ایزانا به سن قانونی رسیده بود؟
(دقت کنین اینجا کیساکی ویلن داستان نیست بعدا با اون آشنا میشین)
ایزانا:نه....اون پونزده سالشه
چشم های کیساکی گرد تر از حد معمول شده بود
کیساکی:پونزده...لعنت بهش اون خیلی جوونه برای اینکه از یه بچه نگهداری کنه
هانما:تقصیر خودشه میخواست زیر خواب بقیه نشه
یکدفعه مشتی تو دهن هانما فرود اومد درسته ایزانا بود
ایزانا:دهنت رو ببند دفعه بعد تضمین نمیکنم زنده بمونی
جمع توی سکوت بدی فرو رفته بود تنجیکو مشکلات بزرگتری از گم شدن یه دختر داشت....
اما ویو
خوب با دراکن بیرون اومدم ولی از وقتی ماجرای ا/ت رو شنیده یه جوری شده فاصله من و با خودش رعایت میکنه فکر کنم روش تاثیر گذاشته
اما:دراکن تغییر کردی از وقتی که فهمیدی ا/ت بارداره
دراکن با یه شیطنتی تو چشمام نگاه کرد و دستش رو زیر چونه م گذاشت
دراکن:خوب دلم نمیخواد چند وقت دیگه شکمت بالا بیاد کلی کار باهات دارم
منم سرخ شدم و با مشت افتادم جونش ولی هیچی به هیچی که یکدفعه صدای قهقهه ش بلند شد
دراکن:وای اما وقتی حرص میخوری کیوت میشی
اما:تو هم خوب بلدی من و خجالت زده کنی
همون طور داشت میخندید که صدای گوشی من بلند شد مایکی بود
اما:موشیییی.....چی ا/ت الان میام متاسفم دراکن
بوسی رو گونش کاشتم و خداحافظی کردم امیدوارم حال ا/ت خوب باشه......
ا/ت ویو
کم کم اشکام به هق هق تبدیل شد مایکی سعی میکرد آرومم کنه
مایکی:ا/ت میدونم که برات سخته تو هنوز جوونی تو این موقعیت پدر بچت باید میبود ولی نیست تو آدم قوی هستی قول میدم من و تو، اما با هم این بچه رو بزرگ میکنم خوب؟
ا/ت:بحث بزرگ کردنش نیست من فقط میخوام همه ی اینها یه خواب باشه بیدار شم ببینم توی خونه م پیش مامان بابام ایزانا با یه دسته گل منتظرمه
نگاه مایکی غمگین شد ولی سراسر اون غم پوچی بود آهی کشید
مایکی:ا/ت با هم درستش میکنیم این بچه رو خوشبخت ترین بچه دنیا میکنیم حالا هم استراحت کن هم تو و هم بچه نیاز به استراحت دارین
چشم هام رو بستم و به خودم دلخوشی میدادم که همه ی اینها یه خوابه
مقعر تنجیکو
کاکوچو:به دیدن مادرش رفتم کاملا دیوونه شده چند بار هم میخواسته خودش رو دار بزنه
ریندو:که چی اگه دخترش رو دوست داشت از خونه بیرونش نمیکرد
کیساکی:شاید حق با اون باشه ولی یه دختر که نمیتونه به خارج از کشور بره مخصوصا اگه باردار باشه ببینم ایزانا به سن قانونی رسیده بود؟
(دقت کنین اینجا کیساکی ویلن داستان نیست بعدا با اون آشنا میشین)
ایزانا:نه....اون پونزده سالشه
چشم های کیساکی گرد تر از حد معمول شده بود
کیساکی:پونزده...لعنت بهش اون خیلی جوونه برای اینکه از یه بچه نگهداری کنه
هانما:تقصیر خودشه میخواست زیر خواب بقیه نشه
یکدفعه مشتی تو دهن هانما فرود اومد درسته ایزانا بود
ایزانا:دهنت رو ببند دفعه بعد تضمین نمیکنم زنده بمونی
جمع توی سکوت بدی فرو رفته بود تنجیکو مشکلات بزرگتری از گم شدن یه دختر داشت....
اما ویو
خوب با دراکن بیرون اومدم ولی از وقتی ماجرای ا/ت رو شنیده یه جوری شده فاصله من و با خودش رعایت میکنه فکر کنم روش تاثیر گذاشته
اما:دراکن تغییر کردی از وقتی که فهمیدی ا/ت بارداره
دراکن با یه شیطنتی تو چشمام نگاه کرد و دستش رو زیر چونه م گذاشت
دراکن:خوب دلم نمیخواد چند وقت دیگه شکمت بالا بیاد کلی کار باهات دارم
منم سرخ شدم و با مشت افتادم جونش ولی هیچی به هیچی که یکدفعه صدای قهقهه ش بلند شد
دراکن:وای اما وقتی حرص میخوری کیوت میشی
اما:تو هم خوب بلدی من و خجالت زده کنی
همون طور داشت میخندید که صدای گوشی من بلند شد مایکی بود
اما:موشیییی.....چی ا/ت الان میام متاسفم دراکن
بوسی رو گونش کاشتم و خداحافظی کردم امیدوارم حال ا/ت خوب باشه......
۷.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.