فیک جیمین
ازدواج اجباری
پارت ۲۲
پرش زمانی ۲ هفته بعد ....
ا.ت ویو
قرار بود شب مامان و بابام با عمه م بیان خونمون عمم یه پسر داشت که خیلی هیز بود یه بارم به من درخواست داده بود و من ردش کردم ایشش خیلی ازش بدم میاد حالا .. ولش ساعت نزدیکای ۶ غروب بود منم تصمیم گرفتم غذا درست کنم .. غذا رو بار گذاشتم اهه حالم از بوش به هم خورد و سریع رفتم سمت دستشویی رنگ و روم پریده بود .. که یهو صدای در اومد رفتم بیرون دیدم جیمین اومده
جیمین : سلام
ا.ت : سلام
جیمین : مهمونا نیومدن هنوز ؟
ا.ت : نه ( بیحال با رنگ و روی پریده )
جیمین : ا.ت؟ خوبی ؟
ا.ت : ه..ها؟ خ..خوبم ... برو لباساتو عوض کن تا مهمونا نیومدن
جیمین رفت منم رفتم یکم میکاپ کردم که زنگ خونه رو زدن .. جیمین درو باز باز کرد منم پشتش وایستاده بودم اصلا حالم خوب نبود ...
جیمین : اه سلام ( خنده )
م.ت : وایی سلام خوبیده ؟
ب.ت : سلام ( لبخند )
( عمه ا.ت : ع.ت .... شوهر عمه ا.ت : ش.ت .... پسر عمه ات : پ.ت )
ع.ت : سلام عزیزم ا.ت
ا.ت : سلام عمه جون
پ.ت اومد سمتم میخواست دستشو بزاره رو موهام که یهو جیمین دستشو دور پهلوم گرفت و منو سمت خودش کشوند ...
جیمین : علیک سلام
پ.ت: س..سلام
اومدن تو و نشستن ...
تقریبا وقت شام شد میزو چیدم اصن سر سفره نمیتونستم بشینم وای خدا یزره خوردم بعد که همه پاشدن تا پاشدم میزو جمع کنم یهو سرم گیج رفت و خوردم زمین ... جیمین بدو بدو اومد سمتم منو تو بغل نودش گرفت
جیمین: ا.ت ؟ ا.ت ؟ خوبی؟
ا.ت : اهه
خیلی سرم گیج میرفت .. جیمین همینطوری صدام میزد که دیگه هیچی نفهمیدم.....
جیمین ویو
ا.ت حالش خوب نبود معلوم بود از سر و روش وقتی افتاد زمین خیلی نگرانش شدم .. که تو بغلم از حال رفت
سریع براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین ..... به بیمارستان رسیدم پیاده شدم ا.تو بغل کردم..
و رفتم تو بیمارستان......
۳۰ مین بعد ...
مامان و بابای ا.تم اومده بودن ا.ت رو تخت سرم بهش وصل بود... رفتم پیش دکتر ..
جیمین : اتفاقی افتاده؟
دکتر : خب قضیه اینه که ایشون.........
........................
سلام 🍓توت فرنگی🍓 های گشنگممممم موخواستم بگممم کههه شرط نداریمممم .. ولی دلیل نپیشه لایک نکنی و کام نذاریییی 😘😁😘
بوسس بهتون باییییی توت فرنگیااا🍓🍓🍓
پارت ۲۲
پرش زمانی ۲ هفته بعد ....
ا.ت ویو
قرار بود شب مامان و بابام با عمه م بیان خونمون عمم یه پسر داشت که خیلی هیز بود یه بارم به من درخواست داده بود و من ردش کردم ایشش خیلی ازش بدم میاد حالا .. ولش ساعت نزدیکای ۶ غروب بود منم تصمیم گرفتم غذا درست کنم .. غذا رو بار گذاشتم اهه حالم از بوش به هم خورد و سریع رفتم سمت دستشویی رنگ و روم پریده بود .. که یهو صدای در اومد رفتم بیرون دیدم جیمین اومده
جیمین : سلام
ا.ت : سلام
جیمین : مهمونا نیومدن هنوز ؟
ا.ت : نه ( بیحال با رنگ و روی پریده )
جیمین : ا.ت؟ خوبی ؟
ا.ت : ه..ها؟ خ..خوبم ... برو لباساتو عوض کن تا مهمونا نیومدن
جیمین رفت منم رفتم یکم میکاپ کردم که زنگ خونه رو زدن .. جیمین درو باز باز کرد منم پشتش وایستاده بودم اصلا حالم خوب نبود ...
جیمین : اه سلام ( خنده )
م.ت : وایی سلام خوبیده ؟
ب.ت : سلام ( لبخند )
( عمه ا.ت : ع.ت .... شوهر عمه ا.ت : ش.ت .... پسر عمه ات : پ.ت )
ع.ت : سلام عزیزم ا.ت
ا.ت : سلام عمه جون
پ.ت اومد سمتم میخواست دستشو بزاره رو موهام که یهو جیمین دستشو دور پهلوم گرفت و منو سمت خودش کشوند ...
جیمین : علیک سلام
پ.ت: س..سلام
اومدن تو و نشستن ...
تقریبا وقت شام شد میزو چیدم اصن سر سفره نمیتونستم بشینم وای خدا یزره خوردم بعد که همه پاشدن تا پاشدم میزو جمع کنم یهو سرم گیج رفت و خوردم زمین ... جیمین بدو بدو اومد سمتم منو تو بغل نودش گرفت
جیمین: ا.ت ؟ ا.ت ؟ خوبی؟
ا.ت : اهه
خیلی سرم گیج میرفت .. جیمین همینطوری صدام میزد که دیگه هیچی نفهمیدم.....
جیمین ویو
ا.ت حالش خوب نبود معلوم بود از سر و روش وقتی افتاد زمین خیلی نگرانش شدم .. که تو بغلم از حال رفت
سریع براید استایل بغلش کردم و گذاشتمش تو ماشین ..... به بیمارستان رسیدم پیاده شدم ا.تو بغل کردم..
و رفتم تو بیمارستان......
۳۰ مین بعد ...
مامان و بابای ا.تم اومده بودن ا.ت رو تخت سرم بهش وصل بود... رفتم پیش دکتر ..
جیمین : اتفاقی افتاده؟
دکتر : خب قضیه اینه که ایشون.........
........................
سلام 🍓توت فرنگی🍓 های گشنگممممم موخواستم بگممم کههه شرط نداریمممم .. ولی دلیل نپیشه لایک نکنی و کام نذاریییی 😘😁😘
بوسس بهتون باییییی توت فرنگیااا🍓🍓🍓
۱۵.۹k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.