part 2
مرد سری تکون داد و با دستش به تختی اشاره کرد_اون تخت توعه
جونگکوک به تخت نگاه کرد و آروم سر تکون داد.
_اینجا نشین دیگه،پاشو برو سر جات
جونگکوک دوباره سر تکون داد و همراه با ساکش به سمت تختش رفت.همهی تختا دوطبقهای بود و انگاری که خودت باید بالشت و پتو داشته باشی.ساکشو زیر تخت جا کرد و روی تختش نشست.بوی سیگاری که خیلی شدید به مشامش میرسید باعث شد سرشو به سمت راست بچرخونه.مردی که روی تخت کناریش نشسته بود و بیخیال سیگار میکشید؛همون مردی که مثل بقیه نگاهش نکرده بود.مرد چشماش رو به جونگکوک داد.جونگکوک که از چشمای مرد ترسیده بود،آب دهنشو قورت داد و سرشو به سمت دیگهای چرخوند.شاید نباید اصلا نگاهش میکرد چون حالا که چشماشو برداشته بود ضعیفتر دیده میشد.نکنه قرار بود براش قلدری کنن؟ولی به هر حال اونجا زندان بود و امکان نداشت توش اتفاقای وحشتناکی رخ نده!باورش نمیشد ولی هنوزم چشمای مرد روی خودش بود.دوباره به مرد نگاه کرد که چطور با آرامش از سیگارش کام میگرفت.دستاش کشیده و رنگ پوستش گندمی بود،لبهاش خوشحالت بودن و اما چشماش ترسناک! مرد سیگارشو توی جاسیگاری کنارش خاموش کرد و با دستاش موهای مشکیشو بالا داد.به چشمای گرد مشکی کوک زل زد و زبونی به لباش کشید.اون بچه چقدر مظلوم دیده میشد.
_هی تو...
جونگکوک سرشو به سمت صدا چرخوند.مردی پشت میز بزرگی که وسط اتاق بود نشسته بود،گفت_تو مسئول جارو کشیدنی فهمیدی؟
قبل از جونگکوک،صدای بم مرد کناریش به گوش رسید_نه،اون غذا درست میکنه
جونگکوک به مرد نگاه کرد.مرد از تخت بلند شد و با نگاه کردن به یونسو -مردی که روی صندلی نشسته بود- گفت_اگه خراب درست کرد..
به چشمای کوک نگاه کرد.جونگکوک واقعا از چشمای مرد میترسید!
با مکثی ادامه داد_عوضش میکنیم
این سکوتش یعنی نباید خراب کنی؟!مرد به سمت پسری رفت که در حال تنظیم تلویزیون بود؛همون پسری که تخت رو نشونش داده بود.
اون اسم هیچکدومشونو نمیدونست...
like please??
جونگکوک به تخت نگاه کرد و آروم سر تکون داد.
_اینجا نشین دیگه،پاشو برو سر جات
جونگکوک دوباره سر تکون داد و همراه با ساکش به سمت تختش رفت.همهی تختا دوطبقهای بود و انگاری که خودت باید بالشت و پتو داشته باشی.ساکشو زیر تخت جا کرد و روی تختش نشست.بوی سیگاری که خیلی شدید به مشامش میرسید باعث شد سرشو به سمت راست بچرخونه.مردی که روی تخت کناریش نشسته بود و بیخیال سیگار میکشید؛همون مردی که مثل بقیه نگاهش نکرده بود.مرد چشماش رو به جونگکوک داد.جونگکوک که از چشمای مرد ترسیده بود،آب دهنشو قورت داد و سرشو به سمت دیگهای چرخوند.شاید نباید اصلا نگاهش میکرد چون حالا که چشماشو برداشته بود ضعیفتر دیده میشد.نکنه قرار بود براش قلدری کنن؟ولی به هر حال اونجا زندان بود و امکان نداشت توش اتفاقای وحشتناکی رخ نده!باورش نمیشد ولی هنوزم چشمای مرد روی خودش بود.دوباره به مرد نگاه کرد که چطور با آرامش از سیگارش کام میگرفت.دستاش کشیده و رنگ پوستش گندمی بود،لبهاش خوشحالت بودن و اما چشماش ترسناک! مرد سیگارشو توی جاسیگاری کنارش خاموش کرد و با دستاش موهای مشکیشو بالا داد.به چشمای گرد مشکی کوک زل زد و زبونی به لباش کشید.اون بچه چقدر مظلوم دیده میشد.
_هی تو...
جونگکوک سرشو به سمت صدا چرخوند.مردی پشت میز بزرگی که وسط اتاق بود نشسته بود،گفت_تو مسئول جارو کشیدنی فهمیدی؟
قبل از جونگکوک،صدای بم مرد کناریش به گوش رسید_نه،اون غذا درست میکنه
جونگکوک به مرد نگاه کرد.مرد از تخت بلند شد و با نگاه کردن به یونسو -مردی که روی صندلی نشسته بود- گفت_اگه خراب درست کرد..
به چشمای کوک نگاه کرد.جونگکوک واقعا از چشمای مرد میترسید!
با مکثی ادامه داد_عوضش میکنیم
این سکوتش یعنی نباید خراب کنی؟!مرد به سمت پسری رفت که در حال تنظیم تلویزیون بود؛همون پسری که تخت رو نشونش داده بود.
اون اسم هیچکدومشونو نمیدونست...
like please??
۹۹۷
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.