پارت 9
صبح از خواب بیدار شدم دوییدم یه لباس انتخاب کنم لباسمو انتخاب کردم ( عکسش تو اسلاید 2)ساعت 10 بود اما اونا ساعت 12 میومدن گریم گرفته بود زیاد آرایش نکردم ساعت تقریبا 12 بود که زنگ خورد مامان رفت درو باز کرد وقتی جیمین اومد تو گوشیم زنگ خورد شماره ی ناشناس بود
_الو بفرمایید
+ا.ت منم یونجون میشه همو ببینیم
دیدم جیمین داره بدجوری نگام میکنه میخواستم اذیتش کنم
_یونجون امروز نمیتونم بیام عزیزم باشه فردا
+عزیزم؟
_باشه خدافظ
بعد سریع بهش مسیج دادم جیمین اینجا بوده میخواستم اذیتش کنم به خودش نگیره عمو گفت
+ا.ت عزیزم نمیدونم خبر داری یا نه تو و جیمین قراره با هم ازدواج کنین
_آرع میدونم
+خب خوبه جیمین با ا. ت برو توی اتاق حرف بزنید
×چشم
دستمو گرفت و کشید منم ادرس میدادم
رسیدیم توی اتاق
+به یونجون چی میگفتی
_به تو چه
+ا.ت گفتم چی میگفتی
_تو که شنیدی
+دیگه نمیخوام به یونجون نگاه کنی
_خب تموم شد بریم پایین
+نه اینو بگیر
یه حلقه ی خیلی خوشگل ست بود ( توی اسلاید سوم)
_این چیه
+حلقه دیگه
_اها
+میشه آب بهم بدی
_پارچ جلوته
+میخوام تو برام بریزی
_لیوانو بگیر
+بده
لیوانو گرفت منم آب رو ریختم روی سرش
+ا.ت چیکار کردی
_مگه آب نمیخواستی
و بعد با تمام سرعتم فرار کردم داشتم میرفتم بیرون جیمین گرفتم و نصف آب پارچو خالی کرد روم به سمتش برگشتم زدم توی گوشش منو هنوز گرفته بود پرت شدیم روی تخت جوری که لباش روی لبم بود مامانم اومد تو که با دیدن این صحنه رفت بیرون منم بلند شدم از روش و رفتم بیرون دیدم مامان و بابای جیمین هم دارن یواشکی نگاه میکنن و اون لحظه رو عکسم گرفتن از خجالت داشتم میمردم رفتم پایین و نشستم که صدای خنده های جیمین میومد
_بابا اینو برام بفرست
+باشه
اومدن پایین منم رفتم روی مبل یکنفره نشستم که نیاد پیشم بشینه
+خب مبارکه فردا ساعت 10 جیمین میاد دنبالت برای خرید
اونا رفتن شب شد منم خوابیدم صبح که بیدار شدم ساعت 9 بود سریع همه ی کارمو کردم رفتم نشستم توی ماشین جیمین هم یه عکس از دوتاییمون گرفت و پستش کرد و نوشت دختر رویاهام همه تبریک گفتن رفتیم چیزا رو هم خریدیم هفته ی دیگه ازدواج مبکردیم
+توی چه ماهی و چندمش به دنیا اومدی
_مهر و 12
+جالبه منم مهر به دنیا اومدم ولی 10
_الو بفرمایید
+ا.ت منم یونجون میشه همو ببینیم
دیدم جیمین داره بدجوری نگام میکنه میخواستم اذیتش کنم
_یونجون امروز نمیتونم بیام عزیزم باشه فردا
+عزیزم؟
_باشه خدافظ
بعد سریع بهش مسیج دادم جیمین اینجا بوده میخواستم اذیتش کنم به خودش نگیره عمو گفت
+ا.ت عزیزم نمیدونم خبر داری یا نه تو و جیمین قراره با هم ازدواج کنین
_آرع میدونم
+خب خوبه جیمین با ا. ت برو توی اتاق حرف بزنید
×چشم
دستمو گرفت و کشید منم ادرس میدادم
رسیدیم توی اتاق
+به یونجون چی میگفتی
_به تو چه
+ا.ت گفتم چی میگفتی
_تو که شنیدی
+دیگه نمیخوام به یونجون نگاه کنی
_خب تموم شد بریم پایین
+نه اینو بگیر
یه حلقه ی خیلی خوشگل ست بود ( توی اسلاید سوم)
_این چیه
+حلقه دیگه
_اها
+میشه آب بهم بدی
_پارچ جلوته
+میخوام تو برام بریزی
_لیوانو بگیر
+بده
لیوانو گرفت منم آب رو ریختم روی سرش
+ا.ت چیکار کردی
_مگه آب نمیخواستی
و بعد با تمام سرعتم فرار کردم داشتم میرفتم بیرون جیمین گرفتم و نصف آب پارچو خالی کرد روم به سمتش برگشتم زدم توی گوشش منو هنوز گرفته بود پرت شدیم روی تخت جوری که لباش روی لبم بود مامانم اومد تو که با دیدن این صحنه رفت بیرون منم بلند شدم از روش و رفتم بیرون دیدم مامان و بابای جیمین هم دارن یواشکی نگاه میکنن و اون لحظه رو عکسم گرفتن از خجالت داشتم میمردم رفتم پایین و نشستم که صدای خنده های جیمین میومد
_بابا اینو برام بفرست
+باشه
اومدن پایین منم رفتم روی مبل یکنفره نشستم که نیاد پیشم بشینه
+خب مبارکه فردا ساعت 10 جیمین میاد دنبالت برای خرید
اونا رفتن شب شد منم خوابیدم صبح که بیدار شدم ساعت 9 بود سریع همه ی کارمو کردم رفتم نشستم توی ماشین جیمین هم یه عکس از دوتاییمون گرفت و پستش کرد و نوشت دختر رویاهام همه تبریک گفتن رفتیم چیزا رو هم خریدیم هفته ی دیگه ازدواج مبکردیم
+توی چه ماهی و چندمش به دنیا اومدی
_مهر و 12
+جالبه منم مهر به دنیا اومدم ولی 10
۷.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.