می خواستم صبح ها یکی دست روی گونه هایم می کشید و آرام آرا
میخواستم صبحها یکی دست روی گونههایم میکشید و آرام آرام بیدارم میکرد؛ یکی باید بیخبر، بینِ روز پیدایش میشد، شانههایم را لمس میکرد و"خسته نباشی عزیزم"ـی نثارم میکرد و این فرسودگی را برای مدتی به تعویق میانداخت؛ یکی که وقتی تنها چای مینوشید، دلتنگم میشد. یکی که تو بودی.
۳.۹k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.