جلوی قلب رو نمیشه گرفت پارت 10
+*لبخند*بله... فهمیدم که اون الماس، به یه الماس درخشان تر، دل باخته!
_آره... اون الماس درخشان تر، چیزی گرانبهاست که قدر خودشو نمیدونه.
+چرا قدر خودشو نمیدونه؟
_بهتره بری جلوی آیینه و این سوالو بپرسی!*رفت*
+*با خودش*چی؟ منظورش چی بود؟
_جولینا بیا بریم وقت داره تلف میشه. کلی کار دیگه هم داریم.
+اومدم شوگولی... بذار لباسمو عوض کنم.
جولینا در اتاق پرو رو بست و داشت لباسشو درمیارود که یهو در با شدت باز شد. یه مرد که با لبخند بدی به جولینا نگاه میکرد، داشت نزدیکش میشد. جولینا اول فکر کرد شوگاست اما بعد متوجه ی مرد غریبه شد. لباس تنش نبود بخاطر همین خودشو جمع کرد و گفت:
+آقا برید بیرون.
؟؟؟: نرم چیکار میکنی؟*درحال باز کردن دکمه های پیراهن*
+*بلند*گفتم برید بیرون. الان به مغازه دار میگما.
؟؟؟: ببین خوشگله... مغازه دار رفته بیرون از مغازه. الان هیچکس اینجا نیست... پس نترس و باهام همکاری کن*پوزخند*
+*جیغ*دست به من نزن عوضی... گمشو بیرون.
ویو شوگا
رفته بودم بیرون از مغازه که یهو صدای جولینا رو شنیدم. نمیدونم چجوری خودمو رسوندم به اتاق پرو. شبیه برق رفتم سمت اتاق پرو. جولینا داشت جیغ میزد که دست به من نزن. فهمیدم چی شده. در رو با لگد باز کردم و دیدم یه مرد توی اتاق پرو عه.
پایان ویو شوگا
ویو جولینا
مرده داشت اروم اروم میومد نزدیکم و با یه پوزخند وحشتناکی نگام میکرد. چشمامو بسته بودم و منتظر بودم اتفاق بدی بیوفته. یهو در با شدت باز شد و شوگولی اومد تو.
پایان ویو جولینا
شوگا رفت سمت مرد که یهو مرد با تته پته گفت:
؟؟؟: این... زن منه... برو... بیرون آقا.
_عه جدی؟! چطوری وقتی من نامزدشم با تو ازدواج کرده؟!
؟؟؟: داره... بهت... خیانت میکنه...
_واقعا؟ ازت انتظار نداشتم کاترین!*چشمک خطاب به جولینا*دیگه این رابطه تمومه!
+*توی ذهنش: الان وقت نمایشه؟ آره! من استادشم!*لطفااااا نه اون داره دروغ میگه یونگی... من بهت خیانت نمیکنم... من خیلی دوست دارم.
؟؟؟: دروغ نگو... کاترین بیا... بریم خونه... باید تنبیه بشی.
+اما من به عشقم خیانت نکردم... اون زندگی منه... من به راحتی بدستش نیاوردم که به این راحتیا از دستش بدم.
_کافیه... برو... دیگه دوست ندارم!فقط یه سوال آقای محترم... اسم دوست دختر شما چیه؟
؟؟؟: خب... کاترین!
_واقعا یه احمقی... اسم این دختر... یه چیز دیگس! فک کردی من به این راحتیا باور میکنم دوست پسرشی؟ احمق اون عشق منه!
؟؟؟:*الفرار*
_ جولینا... لباساتو بپوش. دیگه هم بهش فکر نکن.
+شو... شوگولی... هق هق.
_آروم باش... همه چی تموم شد*در حالی که چشماشو بسته تا بدن جولینا رو نبینه*
یهو جولینا دوید بغل شوگا و محکم بغلش کرد. شوگا هنوز توی شک بود که با صدای هق هق های جولینا به خودش اومد. دوباره چشماشو بست و جولینا رو بغل کرد. سر جولینا رو گذاشت روی سینش.
_هیش... همه چی تموم شد... ببین... دیگه اون مرد اینجا نیست. راستی من الان چشمام بستساااا فک نکنی بازه.
+هق... مم... هق... ممنونم شوگولی... هق... اگه تو نبودی... هق... معلوم نبود هق...
_هیس... هیچی نگو... باشه جولینا خواهش میکنم... آروم باش... چشمات زشت میشنا... گریه نکن.
+*تازه میفهمه دو ساعته توی بغلش عر زده*
چیزه... ببخشید شوگولی... من میخواستم...
_میدونم... مشکلی نیست... راحت باش...
+ببخشید...*آروم از بغل شوگا میاد بیرون و خودشو جمع میکنه*
_من فقط رومو بر میگردونم. تو لباستو عوض کن... باور کن اصلا چشمامو باز نمیکنم.
+اما چرا؟
_چون ادم از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه!*برگشت و پشت به جولینا وایساد*
+باشه اقای مین.
_راستی جولینا... چند تا لباس مجلسی هم میخوای.
+ببخشید اما چرا؟
_چون مجالس زیادی داریم.
+چشم... بازم ممنونم شوگولی.
_آره... اون الماس درخشان تر، چیزی گرانبهاست که قدر خودشو نمیدونه.
+چرا قدر خودشو نمیدونه؟
_بهتره بری جلوی آیینه و این سوالو بپرسی!*رفت*
+*با خودش*چی؟ منظورش چی بود؟
_جولینا بیا بریم وقت داره تلف میشه. کلی کار دیگه هم داریم.
+اومدم شوگولی... بذار لباسمو عوض کنم.
جولینا در اتاق پرو رو بست و داشت لباسشو درمیارود که یهو در با شدت باز شد. یه مرد که با لبخند بدی به جولینا نگاه میکرد، داشت نزدیکش میشد. جولینا اول فکر کرد شوگاست اما بعد متوجه ی مرد غریبه شد. لباس تنش نبود بخاطر همین خودشو جمع کرد و گفت:
+آقا برید بیرون.
؟؟؟: نرم چیکار میکنی؟*درحال باز کردن دکمه های پیراهن*
+*بلند*گفتم برید بیرون. الان به مغازه دار میگما.
؟؟؟: ببین خوشگله... مغازه دار رفته بیرون از مغازه. الان هیچکس اینجا نیست... پس نترس و باهام همکاری کن*پوزخند*
+*جیغ*دست به من نزن عوضی... گمشو بیرون.
ویو شوگا
رفته بودم بیرون از مغازه که یهو صدای جولینا رو شنیدم. نمیدونم چجوری خودمو رسوندم به اتاق پرو. شبیه برق رفتم سمت اتاق پرو. جولینا داشت جیغ میزد که دست به من نزن. فهمیدم چی شده. در رو با لگد باز کردم و دیدم یه مرد توی اتاق پرو عه.
پایان ویو شوگا
ویو جولینا
مرده داشت اروم اروم میومد نزدیکم و با یه پوزخند وحشتناکی نگام میکرد. چشمامو بسته بودم و منتظر بودم اتفاق بدی بیوفته. یهو در با شدت باز شد و شوگولی اومد تو.
پایان ویو جولینا
شوگا رفت سمت مرد که یهو مرد با تته پته گفت:
؟؟؟: این... زن منه... برو... بیرون آقا.
_عه جدی؟! چطوری وقتی من نامزدشم با تو ازدواج کرده؟!
؟؟؟: داره... بهت... خیانت میکنه...
_واقعا؟ ازت انتظار نداشتم کاترین!*چشمک خطاب به جولینا*دیگه این رابطه تمومه!
+*توی ذهنش: الان وقت نمایشه؟ آره! من استادشم!*لطفااااا نه اون داره دروغ میگه یونگی... من بهت خیانت نمیکنم... من خیلی دوست دارم.
؟؟؟: دروغ نگو... کاترین بیا... بریم خونه... باید تنبیه بشی.
+اما من به عشقم خیانت نکردم... اون زندگی منه... من به راحتی بدستش نیاوردم که به این راحتیا از دستش بدم.
_کافیه... برو... دیگه دوست ندارم!فقط یه سوال آقای محترم... اسم دوست دختر شما چیه؟
؟؟؟: خب... کاترین!
_واقعا یه احمقی... اسم این دختر... یه چیز دیگس! فک کردی من به این راحتیا باور میکنم دوست پسرشی؟ احمق اون عشق منه!
؟؟؟:*الفرار*
_ جولینا... لباساتو بپوش. دیگه هم بهش فکر نکن.
+شو... شوگولی... هق هق.
_آروم باش... همه چی تموم شد*در حالی که چشماشو بسته تا بدن جولینا رو نبینه*
یهو جولینا دوید بغل شوگا و محکم بغلش کرد. شوگا هنوز توی شک بود که با صدای هق هق های جولینا به خودش اومد. دوباره چشماشو بست و جولینا رو بغل کرد. سر جولینا رو گذاشت روی سینش.
_هیش... همه چی تموم شد... ببین... دیگه اون مرد اینجا نیست. راستی من الان چشمام بستساااا فک نکنی بازه.
+هق... مم... هق... ممنونم شوگولی... هق... اگه تو نبودی... هق... معلوم نبود هق...
_هیس... هیچی نگو... باشه جولینا خواهش میکنم... آروم باش... چشمات زشت میشنا... گریه نکن.
+*تازه میفهمه دو ساعته توی بغلش عر زده*
چیزه... ببخشید شوگولی... من میخواستم...
_میدونم... مشکلی نیست... راحت باش...
+ببخشید...*آروم از بغل شوگا میاد بیرون و خودشو جمع میکنه*
_من فقط رومو بر میگردونم. تو لباستو عوض کن... باور کن اصلا چشمامو باز نمیکنم.
+اما چرا؟
_چون ادم از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه!*برگشت و پشت به جولینا وایساد*
+باشه اقای مین.
_راستی جولینا... چند تا لباس مجلسی هم میخوای.
+ببخشید اما چرا؟
_چون مجالس زیادی داریم.
+چشم... بازم ممنونم شوگولی.
۷.۳k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.