ادامه رمان....
ادامه رمان....
(فروغ)
با صدای باز شدن در خونه هممون از جا پریدیم
ساناز بود
خسته بود
گوشه لبش کبود
من:ساناز چه بلایی سرت اومده
خاله خانوم:خدامرگم نده چت شده
هرکی یه چیزی گفت
ساناز با چشایی,گرد شده داشت نگاهمون میکرد
ساناز:اوووو چتونه شما....لب دریا نشسته بودماااا
(اشوان)
سوار ماشینم شدم
با اخرین سرعت می رفتم
اخه چرا من همچین کاری کردم
اومدم اینجا تا ارامش داشتم
اما بازم ازم ارامش رو گرفت
دوسش دارم؟؟؟
نه فقط,بخاطر شباهتشون
اما اونا کی شباهتی بهم ندارن
وابستشم!؟؟؟
اره همینه
(سارا)
داشتیم حیقیت و شجاعت بازی میکردیم
شاهین که گفته بود نمیام
میدونم تا وقتی اشوان دخالت نکنه اونم هیچ کاری نمیکنم
جوووون چه جذبه ای داره این داداش من
اول افتاد به فروغ و عسل
عسل:حقیقت یا شجاعت
فروغ:حقیقت
عسل:اگر داداشم ازت خاستگاری,کرد قبول میکنی؟؟
فروغ:بروو گمشووو ایییش
همه خندیدن
بار دیگه
به مینو مستانه افتاده,
مینو:حقیقت یا شجاعت
مستانه:حقیقت
مینو:عاشق شدی؟
مستانه:اهوم
مینو با ذوق گفت:کییییی
مستانه:از وقتی به خودم اومدم میشناختمش دیوونشم....خدا
همه خندیدیم
بار دیگه به منو و ساناز افتاد
من:حقیقت یا شجاعت؟
ساناز:شجاعت
من:باید فردا صبح که رفتیم لب دریا جلویی همه اشوان رو ببوسی
با چشایی گرد شده نگام کرد
من:قبول هم نکردی باید بری تو بغلش شب بخوابی کدوم؟
ساناز:گزینه اول بهتره
من:اوکی
همه شب بخیر گفتن و رفتیم که بخوابیم
(فروغ)
با صدای باز شدن در خونه هممون از جا پریدیم
ساناز بود
خسته بود
گوشه لبش کبود
من:ساناز چه بلایی سرت اومده
خاله خانوم:خدامرگم نده چت شده
هرکی یه چیزی گفت
ساناز با چشایی,گرد شده داشت نگاهمون میکرد
ساناز:اوووو چتونه شما....لب دریا نشسته بودماااا
(اشوان)
سوار ماشینم شدم
با اخرین سرعت می رفتم
اخه چرا من همچین کاری کردم
اومدم اینجا تا ارامش داشتم
اما بازم ازم ارامش رو گرفت
دوسش دارم؟؟؟
نه فقط,بخاطر شباهتشون
اما اونا کی شباهتی بهم ندارن
وابستشم!؟؟؟
اره همینه
(سارا)
داشتیم حیقیت و شجاعت بازی میکردیم
شاهین که گفته بود نمیام
میدونم تا وقتی اشوان دخالت نکنه اونم هیچ کاری نمیکنم
جوووون چه جذبه ای داره این داداش من
اول افتاد به فروغ و عسل
عسل:حقیقت یا شجاعت
فروغ:حقیقت
عسل:اگر داداشم ازت خاستگاری,کرد قبول میکنی؟؟
فروغ:بروو گمشووو ایییش
همه خندیدن
بار دیگه
به مینو مستانه افتاده,
مینو:حقیقت یا شجاعت
مستانه:حقیقت
مینو:عاشق شدی؟
مستانه:اهوم
مینو با ذوق گفت:کییییی
مستانه:از وقتی به خودم اومدم میشناختمش دیوونشم....خدا
همه خندیدیم
بار دیگه به منو و ساناز افتاد
من:حقیقت یا شجاعت؟
ساناز:شجاعت
من:باید فردا صبح که رفتیم لب دریا جلویی همه اشوان رو ببوسی
با چشایی گرد شده نگام کرد
من:قبول هم نکردی باید بری تو بغلش شب بخوابی کدوم؟
ساناز:گزینه اول بهتره
من:اوکی
همه شب بخیر گفتن و رفتیم که بخوابیم
۱۶.۹k
۰۶ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.