part³²🍰💕
نامجون « هومم
هه ری « من سوپرایزم رو میخوام
نامجون « برو توی اتاقم تا بیام
هه ری « حلهههههههه
جیمین « هعیییی هیونگ تو بزرگ مایی زشته جلوی دو تا سینگل لاو ترکوندن
نامجون « به من چه برین زن بگیرید... اتاق آماده اس
جیمین « اره
هه ری « وقتی وارد اتاق شدم لبخند پهنی روی لب هام نشست! کل اتاق رو با بادکنک های آبی و بنفش که رنگ مورد علاقه ام بود تزئین کرده بودن و وسط اتاق یه جعبه بزرگ روی تخت گذاشته بودن
نامجون « قشنگه نه؟
هه ری « خیلییی... این مال منه؟
نامجون « اوهوم! بازش کن
هه ری « مونی
نامجون « جانم؟
هه ری « *بوسیدن گونه نامجون
نامجون « کیوت... نمیخواهی باز کنی؟
هه ری « چرااا کلی ذوق دارم...
_شنیدین که میگن گاهی اوقات با خنده کسی که دوستش داری خنده ات میگیره یا با ناراحتیش گریه ات میگیره؟ نامجون دقیقا یه همچین حسی داشت ! ذوق هه ری برای باز کردن کادو..نامجون هم به وجد اورده بود
هه ری « با چشمای اشکی به کادوی باز شده خیره شده بودم... باورم نمیشد! میشه جیغ بکشم؟
نامجون « نوچ
هه ری « تروخدا ااااا
نامجون « دوست ندارم صدای قشنگت رو همسایه ها بشنون...*بغل کردن هه ری
هه ری « خیلی خوشگلن
نامجون « یه عروسک دایناسور و پیرهن پرنسسی آبی گزینه خوبی برای یه عروسکه خوشکله
هه ری « *با بغض.... خیلی گوگولیه و خوشگلن
نامجون « اما به زیبایی تو نیست! خب حالا نمیخواهی عروسک منو بدی؟
هه ری « عروسک تو...... هی کیم نامجون کی به یه دختر 25 ساله میگه عروسکککک
نامجون « من! عروسک من.... ملکه ی کاخ قلبم! مال من میشی؟
هه ری « ای... این
نامجون « یه درخواست ازدواجه! من نمیتونم کلمه ای لایق شخصیت ارزشمند تو باشه پیدا کنم .. پس ساده میگم! با من ازدواج میکنی؟
هه ری « مگه میتونم به چیزی جز بله فکر کنم؟؟؟
نامجون « نه!
پدر نامجون « اون دختره الان کجاست؟
_خونه جناب کیم
پدر نامجون « نشونت میدم نادیده گرفتن اخطار های من چه عواقبی داره کیم نامجون ! فردا نقشه رو اجرا کنید
_چشم رئیس
نیمه های شب.... بالای پشت بوم //
نامجون « به چی فکر میکنی؟
هه ری « به چی فکر میکنم..... خیلی چیزا! مثلا اینکه چقدر دلم برای آغوش گرمت و وقت گذروندن باهات تنگ شده بود... یا اینکه تمام اتفاقات امروز واقعا واقعی بوده
نامجون « تضمین حقیقتش میتونه وجود من باشه... درسته؟
هه ری « اره! آسمون امشب خیلی قشنگه....
نامجون « نمیدونم چرا منم همین حس رو دارم
هه ری « من میدونم چرا!
نامجون « اون وقت دلیلش چیه؟
هه ری « چون دارم آسمون رو با تو تماشا میکنم! وقتی تو کنارم باشی همه چی قشنگ تر هر وقت دیگه اس
نامجون « خوب بلدی دلبری کنی هاااا
هه ری « چون استادم شما بودی
نامجون « *محکم بغل کردن هه ری... اینقدر مزه نریز وروجک
هه ری « من سوپرایزم رو میخوام
نامجون « برو توی اتاقم تا بیام
هه ری « حلهههههههه
جیمین « هعیییی هیونگ تو بزرگ مایی زشته جلوی دو تا سینگل لاو ترکوندن
نامجون « به من چه برین زن بگیرید... اتاق آماده اس
جیمین « اره
هه ری « وقتی وارد اتاق شدم لبخند پهنی روی لب هام نشست! کل اتاق رو با بادکنک های آبی و بنفش که رنگ مورد علاقه ام بود تزئین کرده بودن و وسط اتاق یه جعبه بزرگ روی تخت گذاشته بودن
نامجون « قشنگه نه؟
هه ری « خیلییی... این مال منه؟
نامجون « اوهوم! بازش کن
هه ری « مونی
نامجون « جانم؟
هه ری « *بوسیدن گونه نامجون
نامجون « کیوت... نمیخواهی باز کنی؟
هه ری « چرااا کلی ذوق دارم...
_شنیدین که میگن گاهی اوقات با خنده کسی که دوستش داری خنده ات میگیره یا با ناراحتیش گریه ات میگیره؟ نامجون دقیقا یه همچین حسی داشت ! ذوق هه ری برای باز کردن کادو..نامجون هم به وجد اورده بود
هه ری « با چشمای اشکی به کادوی باز شده خیره شده بودم... باورم نمیشد! میشه جیغ بکشم؟
نامجون « نوچ
هه ری « تروخدا ااااا
نامجون « دوست ندارم صدای قشنگت رو همسایه ها بشنون...*بغل کردن هه ری
هه ری « خیلی خوشگلن
نامجون « یه عروسک دایناسور و پیرهن پرنسسی آبی گزینه خوبی برای یه عروسکه خوشکله
هه ری « *با بغض.... خیلی گوگولیه و خوشگلن
نامجون « اما به زیبایی تو نیست! خب حالا نمیخواهی عروسک منو بدی؟
هه ری « عروسک تو...... هی کیم نامجون کی به یه دختر 25 ساله میگه عروسکککک
نامجون « من! عروسک من.... ملکه ی کاخ قلبم! مال من میشی؟
هه ری « ای... این
نامجون « یه درخواست ازدواجه! من نمیتونم کلمه ای لایق شخصیت ارزشمند تو باشه پیدا کنم .. پس ساده میگم! با من ازدواج میکنی؟
هه ری « مگه میتونم به چیزی جز بله فکر کنم؟؟؟
نامجون « نه!
پدر نامجون « اون دختره الان کجاست؟
_خونه جناب کیم
پدر نامجون « نشونت میدم نادیده گرفتن اخطار های من چه عواقبی داره کیم نامجون ! فردا نقشه رو اجرا کنید
_چشم رئیس
نیمه های شب.... بالای پشت بوم //
نامجون « به چی فکر میکنی؟
هه ری « به چی فکر میکنم..... خیلی چیزا! مثلا اینکه چقدر دلم برای آغوش گرمت و وقت گذروندن باهات تنگ شده بود... یا اینکه تمام اتفاقات امروز واقعا واقعی بوده
نامجون « تضمین حقیقتش میتونه وجود من باشه... درسته؟
هه ری « اره! آسمون امشب خیلی قشنگه....
نامجون « نمیدونم چرا منم همین حس رو دارم
هه ری « من میدونم چرا!
نامجون « اون وقت دلیلش چیه؟
هه ری « چون دارم آسمون رو با تو تماشا میکنم! وقتی تو کنارم باشی همه چی قشنگ تر هر وقت دیگه اس
نامجون « خوب بلدی دلبری کنی هاااا
هه ری « چون استادم شما بودی
نامجون « *محکم بغل کردن هه ری... اینقدر مزه نریز وروجک
۵۲.۷k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.