Namjin
جین متوجه شد که اون لباس نامجونه...
و کلی خجالت کشید...
پرش زمانی:
فردا صبح که جین به کالج میره .. لباس نامجون رو توی یه پاکت میزارع و بعد از تموم شدن کلاس اونرو جلوی نامجون میزاره...
+این چیههه؟!
جین هم بدون اینکه حرفی بزنه فرار میکنه و از کلاس بیرون میره...
نامجون در پاکت روباز میکنه و لباسشو میبینه...
ویو نامجون:
وااا پسره دیوونه .. چرا اینحوری کرد..!؟
ویو جین:چرا وقتی باهاش چشم تو چشم شدم انقدر جخالت کشیدم و زبونم بند اومد؟!
نکنه کههه..
نه نه نهههه امکان ندارهه من ازش خوشم نمیاددد اصلااا اون دشمنمه...
روز بعد:
نامجون در حال راه رفتن توی سالن کالج بود...
که یهو با جین برخورد کرد..
جین هم کتاب تو دست داشت راه میرفت ...
ویو جین:
زنگ بعدی با یه استاد تو مخ و بد اخلاق کلاس دارم که هیچیم نخوندم و حسابی اعصابم خورده ...
در حال افکار خودم بودم که یهو با یه جسم سخت برخورد کردم...
سرمو که اوردم بالا ... دیدم اونه..
یا ابببلفظللل للل:
ویو نامجون:
سرمو بالا اوردم و خواستم به طرف مقابل چیزی بگم که دیدم جینه ولی قبل اینکه حرفی بهش بزنم بدو بدو در رفت..
وادفاکک این چه مرگش شده...
نامجون یه نگاه یه دورو ورش میکنه تا بیینه جین کجا فرار کرده.. که یهو متوجه کتابی میشه که روی زمین جلو پاش افتاده...
و نامجون کتابرو برمیداره.
پرش زمانی، بعد از ظهرتوی سالن غذا خوری
نامجون وارد سالن غذاخوری میشه و با چشم دنبال جین میگرده..
و بعد از یه عالمه نگاه کردن میتونه تنها یه گوشه نشسته روی نیم کت گیرش بیاره
ویو نامجون: چه عجب یه بار تنهایی نشسته و با دخترا لاس نمیزنه...
و
میره سمتش...
ویو جین:
داشتم با ارامش غذامو کوفت میکردم که دیدم نامجون داره میاد سمتم...
پنیک کرده بودم و زبونم بند اومده بود....
یاعلی چی میخواد بگه..
نامجون میره میشینه بغل جین
و جین توی چشمای نامجون زل میزنه تا قبل اینکه سوتی بده نامجون بگه چی کارش داره...
-(نکنه میخواد راجب به اون روز صحبت کنه!!!)
وقتی نامجون متوجه سردر گمی جین میشه با لحن ارومی میگه که ..
کتابتو جا گذاشته بودی..
جین روی دوتا پاش بلند میشه و کتابو از دست نامجون میگیره و ...
-م..-منونم...
و بدو بدو از سالن ناهار خوری فرار میکنه..
نامجون که دیگه از این رفتار جین به شدت عصبی شده بود..
میره دنبالش تا دلیل این رفتارش رو بپرسه...
و جین رو توی اتاقکای تعویض لباس پیداش میکنه...(از اونجایی که مدرسه های ما خیلی مجهزه ، مثلا داشتیم و میدونیم اسمش چیه )
و به سمتش میرع و شونشو میگیره و محمک به دیوار میکوبونتش و جین رو بین خودش و دیوار قفل میکنه ...
خومارییییییی😂😁😁
لایک و کامنتتتت بزارین تا همین امشب پارت ۱۰ روبزارمم..
۲۰ تا لایک و ۱۲ تا کامنت ❤️🎃
و کلی خجالت کشید...
پرش زمانی:
فردا صبح که جین به کالج میره .. لباس نامجون رو توی یه پاکت میزارع و بعد از تموم شدن کلاس اونرو جلوی نامجون میزاره...
+این چیههه؟!
جین هم بدون اینکه حرفی بزنه فرار میکنه و از کلاس بیرون میره...
نامجون در پاکت روباز میکنه و لباسشو میبینه...
ویو نامجون:
وااا پسره دیوونه .. چرا اینحوری کرد..!؟
ویو جین:چرا وقتی باهاش چشم تو چشم شدم انقدر جخالت کشیدم و زبونم بند اومد؟!
نکنه کههه..
نه نه نهههه امکان ندارهه من ازش خوشم نمیاددد اصلااا اون دشمنمه...
روز بعد:
نامجون در حال راه رفتن توی سالن کالج بود...
که یهو با جین برخورد کرد..
جین هم کتاب تو دست داشت راه میرفت ...
ویو جین:
زنگ بعدی با یه استاد تو مخ و بد اخلاق کلاس دارم که هیچیم نخوندم و حسابی اعصابم خورده ...
در حال افکار خودم بودم که یهو با یه جسم سخت برخورد کردم...
سرمو که اوردم بالا ... دیدم اونه..
یا ابببلفظللل للل:
ویو نامجون:
سرمو بالا اوردم و خواستم به طرف مقابل چیزی بگم که دیدم جینه ولی قبل اینکه حرفی بهش بزنم بدو بدو در رفت..
وادفاکک این چه مرگش شده...
نامجون یه نگاه یه دورو ورش میکنه تا بیینه جین کجا فرار کرده.. که یهو متوجه کتابی میشه که روی زمین جلو پاش افتاده...
و نامجون کتابرو برمیداره.
پرش زمانی، بعد از ظهرتوی سالن غذا خوری
نامجون وارد سالن غذاخوری میشه و با چشم دنبال جین میگرده..
و بعد از یه عالمه نگاه کردن میتونه تنها یه گوشه نشسته روی نیم کت گیرش بیاره
ویو نامجون: چه عجب یه بار تنهایی نشسته و با دخترا لاس نمیزنه...
و
میره سمتش...
ویو جین:
داشتم با ارامش غذامو کوفت میکردم که دیدم نامجون داره میاد سمتم...
پنیک کرده بودم و زبونم بند اومده بود....
یاعلی چی میخواد بگه..
نامجون میره میشینه بغل جین
و جین توی چشمای نامجون زل میزنه تا قبل اینکه سوتی بده نامجون بگه چی کارش داره...
-(نکنه میخواد راجب به اون روز صحبت کنه!!!)
وقتی نامجون متوجه سردر گمی جین میشه با لحن ارومی میگه که ..
کتابتو جا گذاشته بودی..
جین روی دوتا پاش بلند میشه و کتابو از دست نامجون میگیره و ...
-م..-منونم...
و بدو بدو از سالن ناهار خوری فرار میکنه..
نامجون که دیگه از این رفتار جین به شدت عصبی شده بود..
میره دنبالش تا دلیل این رفتارش رو بپرسه...
و جین رو توی اتاقکای تعویض لباس پیداش میکنه...(از اونجایی که مدرسه های ما خیلی مجهزه ، مثلا داشتیم و میدونیم اسمش چیه )
و به سمتش میرع و شونشو میگیره و محمک به دیوار میکوبونتش و جین رو بین خودش و دیوار قفل میکنه ...
خومارییییییی😂😁😁
لایک و کامنتتتت بزارین تا همین امشب پارت ۱۰ روبزارمم..
۲۰ تا لایک و ۱۲ تا کامنت ❤️🎃
۸.۵k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.