ماه یخی پارت ۴۲
ماه یخی پارت ۴۲
داشتم توی پارک با چویا قدم میزدم چه حس بدیه تولدت باشه ولی به کسی نگفته باشی
داشتیم راه میرفتیم که چویا توی گوشم زمزمه کرد
چویا : تولدت مبارک سنجاب کوچولو
وقتی با تعجب نگاش کردم یه لبخند گرمی روی صورتش بود
میکو : اااا ..... تو از کجا میدونی
چویا : میدونی که نمیتونی ازم مخفی کنی یکم بعد ایستاد با تعجب فراوان نگاش میکردم یه حلقه از جیبش دراورد و بهم گفت
چویا : باهام .... باهام ازدواج میکنی
قلبم توی دهنم بود جوابم بلس ولی زبونم حرکت نمیکنه نمیتونم حرکت کنم وقتی دستشو گذاشت روی شونم تازه تونستم تکون بخورم پریدم توی بغلش و در گوشش گفتم
میکو : بله این بهترین کادوی تولد و روز عمرمه خوشحالم که دیدمت
خیلی خوشحال شدم کادو رو انتخاب کرد از بغلش اومدم بیرون و گفتم
میکو : نگفتی از کجا میدونستی تولدمه صبر کن پروندم شیطون بلا ممنون
چویا یه لبخند ریزی زد
( پایان )
داشتم توی پارک با چویا قدم میزدم چه حس بدیه تولدت باشه ولی به کسی نگفته باشی
داشتیم راه میرفتیم که چویا توی گوشم زمزمه کرد
چویا : تولدت مبارک سنجاب کوچولو
وقتی با تعجب نگاش کردم یه لبخند گرمی روی صورتش بود
میکو : اااا ..... تو از کجا میدونی
چویا : میدونی که نمیتونی ازم مخفی کنی یکم بعد ایستاد با تعجب فراوان نگاش میکردم یه حلقه از جیبش دراورد و بهم گفت
چویا : باهام .... باهام ازدواج میکنی
قلبم توی دهنم بود جوابم بلس ولی زبونم حرکت نمیکنه نمیتونم حرکت کنم وقتی دستشو گذاشت روی شونم تازه تونستم تکون بخورم پریدم توی بغلش و در گوشش گفتم
میکو : بله این بهترین کادوی تولد و روز عمرمه خوشحالم که دیدمت
خیلی خوشحال شدم کادو رو انتخاب کرد از بغلش اومدم بیرون و گفتم
میکو : نگفتی از کجا میدونستی تولدمه صبر کن پروندم شیطون بلا ممنون
چویا یه لبخند ریزی زد
( پایان )
۴.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.