پارت اول؛
اسلایدیک؛میونسو
اسلایددو؛آنا
------------------------------
7 جولای 2002. دبیرستان سواجا؛
آنا ویو:
'خب، همگی بشینید سرجاتون.
دقیقا اولین جمله معلم ادبیات بعد از ورودش. سه سال بود که حتی نقطه جمله اشو عوض نمیکرد چه برسه به خودش!
غیر ممکن بود که اینو از دهنش نشنوی. با اینکه کمی رومخ بود، اما دوستش داشتم. خودشو نه، درسش.
اتودمو توی دستم گرفتم و شروع به نوشتن کردم.
وسط درس دادنش، یهو در رو زدن؛ کی میتونه باشه؟ سوآ اینبار عین آدم نشسته بود و نرفت دستشویی. پس کیه؟!
معلم در رو باز کرد و یهو رو به ما کرد و گفت:
'بچه ها، ایشون دانش آموز جدیدمون هستن که از بوسان اومدن. لطفا خودتو معرفی کن.
-خب، سلام؛ پارک میونسو هستم. امیدوارم دوستای خوبس برای هم بشیم^^
آیگو، اون... اون... واقعا کیوت و خوشگل بود! صدای قشنگی داشت که دل آدم باهاش ضعف میرفت!
ولی اون خیلی از درسا عقب نبود. عجب خرشانسیه! اونوقت من وسط سال اومده بودم و وضعیتم جوری بود انگار هزار سال از این دنیا عقب بودم.
'خوش اومدی! لطفا پیش آنا بشین. امیدوارم موفق باشی، فایتینگ!
-سرخ شدن* اوه، ممنونم:)
کیوتتتتت---- دلم میخواست لپاشو بکشمممㅠㅠ پسرای کلاس واسش غش و ضعف رفته بودن و منحرف کلاس هم هی به بدنش مخصوصااا پاش نگاه میکرد! نمیدونم چرا. ولی میخواستم مشتمو بکوبم تو دهنششششششش! و اون خیلی لاغر بود. خیلی زیاد!
اون پیش من نشست و به من لبخند زد.
-عام، سلام...
+سلام. خوش اومدی. من بهت توی درسا کمک میکنم پس میتونی روم حساب کنی:)
-ممنونم!
و کمی بعد زنگ تفریح خورد و ما باهم بیرون رفتیم.
راستش، یه جورایی اون اولین دوست من بود. من با هیچکس دوست نمیشدم و دختر دارک و باهوش مدرسه بودم.
و حتی برای اولین بار به جای کمیک خوندن و آهنگ گوش دادن، داشتم با یکی حرف میزدم!
داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو اون دوتا اومدن!
-----------------
ادامهدارد..
گایزلطفاحمایتکنید!
شرایط: لایکها30-کامنتا20؛
اسلایددو؛آنا
------------------------------
7 جولای 2002. دبیرستان سواجا؛
آنا ویو:
'خب، همگی بشینید سرجاتون.
دقیقا اولین جمله معلم ادبیات بعد از ورودش. سه سال بود که حتی نقطه جمله اشو عوض نمیکرد چه برسه به خودش!
غیر ممکن بود که اینو از دهنش نشنوی. با اینکه کمی رومخ بود، اما دوستش داشتم. خودشو نه، درسش.
اتودمو توی دستم گرفتم و شروع به نوشتن کردم.
وسط درس دادنش، یهو در رو زدن؛ کی میتونه باشه؟ سوآ اینبار عین آدم نشسته بود و نرفت دستشویی. پس کیه؟!
معلم در رو باز کرد و یهو رو به ما کرد و گفت:
'بچه ها، ایشون دانش آموز جدیدمون هستن که از بوسان اومدن. لطفا خودتو معرفی کن.
-خب، سلام؛ پارک میونسو هستم. امیدوارم دوستای خوبس برای هم بشیم^^
آیگو، اون... اون... واقعا کیوت و خوشگل بود! صدای قشنگی داشت که دل آدم باهاش ضعف میرفت!
ولی اون خیلی از درسا عقب نبود. عجب خرشانسیه! اونوقت من وسط سال اومده بودم و وضعیتم جوری بود انگار هزار سال از این دنیا عقب بودم.
'خوش اومدی! لطفا پیش آنا بشین. امیدوارم موفق باشی، فایتینگ!
-سرخ شدن* اوه، ممنونم:)
کیوتتتتت---- دلم میخواست لپاشو بکشمممㅠㅠ پسرای کلاس واسش غش و ضعف رفته بودن و منحرف کلاس هم هی به بدنش مخصوصااا پاش نگاه میکرد! نمیدونم چرا. ولی میخواستم مشتمو بکوبم تو دهنششششششش! و اون خیلی لاغر بود. خیلی زیاد!
اون پیش من نشست و به من لبخند زد.
-عام، سلام...
+سلام. خوش اومدی. من بهت توی درسا کمک میکنم پس میتونی روم حساب کنی:)
-ممنونم!
و کمی بعد زنگ تفریح خورد و ما باهم بیرون رفتیم.
راستش، یه جورایی اون اولین دوست من بود. من با هیچکس دوست نمیشدم و دختر دارک و باهوش مدرسه بودم.
و حتی برای اولین بار به جای کمیک خوندن و آهنگ گوش دادن، داشتم با یکی حرف میزدم!
داشتیم باهم حرف میزدیم که یهو اون دوتا اومدن!
-----------------
ادامهدارد..
گایزلطفاحمایتکنید!
شرایط: لایکها30-کامنتا20؛
۱.۹k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.