فیک.. ولی ت با بقیشون فرق داری ♡
فیک.. ولی ت با بقیشون فرق داری ♡
part۵
ویو ا.ت : منم رفتم سمت دفتر مدیر یو
در زدم و رفتم ت اتاقش .. یه مرد کنارش بود فک کنم باهاش نسبتی چیزی داره ..
ا.ت : صلام مدیر یو
مدیر یو : او .. سلام ا.ت .. بیا بشین
رفتم سمتش و روی صندلی نشستم
و شرو کرد ازم سوال پرسیدن راجب اینکه چرا این شرکت رو برای کار انتخاب کردم و اینا ....
بعد بم گف برم خونه و منتظر تماس از اونا باشم ..
برگشتم خونه .. ساعت ۱ و ۴۶ دقیقه بود .. میا هنوز برنگشته بود ..پریدم رو تخت .. که یهو قیافه تهیونگ اومدم ت ذهنممم ... اخه چرااا .. چراا باید روز اول کاریمم برمم بغل تهیونگگگگ آیدل شرکتتتت .. هااا ¿¿ چراااا ..
واقعا وضعیت بدی بوددد ..
ت فکر بودم که خابم بردد
ویو میا : ساعت ۲ و ۵۷ دقیقه بود .. ت راه بودم .. وقتی رسیدم خونه دیدم ا.ت رو تخته و خابش بردع .. یه پتو روش کشیدم
رفتم ت آشپزخونه تا یه چیزی درس کنم بخورمم .. از گشنگی تلف شدممم ساعت ۴ و ۲۵ دقیقه بود که گوشیه ا.ت زنگ خوردد.... ادامه دارع
شرط ها: ۸لایک۱۷کام
part۵
ویو ا.ت : منم رفتم سمت دفتر مدیر یو
در زدم و رفتم ت اتاقش .. یه مرد کنارش بود فک کنم باهاش نسبتی چیزی داره ..
ا.ت : صلام مدیر یو
مدیر یو : او .. سلام ا.ت .. بیا بشین
رفتم سمتش و روی صندلی نشستم
و شرو کرد ازم سوال پرسیدن راجب اینکه چرا این شرکت رو برای کار انتخاب کردم و اینا ....
بعد بم گف برم خونه و منتظر تماس از اونا باشم ..
برگشتم خونه .. ساعت ۱ و ۴۶ دقیقه بود .. میا هنوز برنگشته بود ..پریدم رو تخت .. که یهو قیافه تهیونگ اومدم ت ذهنممم ... اخه چرااا .. چراا باید روز اول کاریمم برمم بغل تهیونگگگگ آیدل شرکتتتت .. هااا ¿¿ چراااا ..
واقعا وضعیت بدی بوددد ..
ت فکر بودم که خابم بردد
ویو میا : ساعت ۲ و ۵۷ دقیقه بود .. ت راه بودم .. وقتی رسیدم خونه دیدم ا.ت رو تخته و خابش بردع .. یه پتو روش کشیدم
رفتم ت آشپزخونه تا یه چیزی درس کنم بخورمم .. از گشنگی تلف شدممم ساعت ۴ و ۲۵ دقیقه بود که گوشیه ا.ت زنگ خوردد.... ادامه دارع
شرط ها: ۸لایک۱۷کام
۳.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.