تک پارتی تهیونگ :)
با احساس درد بلند شدم روی کاناپه خوابیده بودم ولی اون منو برده بود روی تخت مثل همیشه بغلم کرده بود ولی نمی دونستم چرا درد داشتم متوجه شدم بین پاهام خیسه
-نه نه بازم
+چی شده ات
-هیچی بگیر بخواب
گوشیمو روشن کردم ساعت 9 صبح بود عجیب بود اون نرفته شرکت با صدایی آروم گفتم:
ته نمی خوای بری شرکت؟
در جوابم زمزمه کرد و گفت:
امروز پیشت می مونم کوسه کوچولوی من.
یهو گوشیش زنگ خورد وقتی جواب داد از صحبتاش فهمیدم می خواد بره با عجله لباساشو پوشیدو رفت.
همیشه کارش همین بود دل دردم زیاد شد و رفتم کمی دمنوشی که مامانم یاد داده بودو درست کردم.
کمی بهتر شدم و اونقدر فیلم دیدم که خوابم برد با صدای در بیدار شدم ساعت 8 بود گفت باید بریم با اون دلدرد من من نپرسیدم کجا و جوابیم ندادوکاریم نکردن.
+وای ببخشید ات نمی تونستم نرم
زیر دلشو گرفته بود وای پری.....ود شده بوده تنها گذاشتمش.ناراحت بود
+ات متاسفم واقعا بهت نیاز دارم
-چه نیازی ؟پس چرا من وقتی بهت نیاز داشتم تو نبودی.
داشتم گرریه می کردم و صدام خیلی بلند بود
+ات چرا انقدر تغییر کردی
-من خیلی وقته تغییر کردم
حس کردم سرمایی تو صدامه
-تو خیلی وقته به من اهمیت نمی دی تهیونگ
من هنوز دوست دارم اما تو انگار دیگه هیچ حسی به من نداری حس می کنم یه چیز بیخودیم.
برای تو
+اوه ات منو ببخش
سفت بغلش کردم البته جوری که زیر دلش اذیت نشه
+حالا بیا بریم امید وارم خوش حال بشی
به طبقه بالا رفتم جایی که لباسام عوض کنم
سوار ماشین شدمو رفیتم به سمت یه سالن حال بزرگ نشستیم وقتی تهیونگ به عنوان بهترین رئیس از طرف پدرش روی سن رفت خوشحال شدم اما از دخترعموش که هی دورش می چرخید ناراحت شدم نزدیک سن نشسته بودم و به احترامش بلند شدم اما یکدفه دستی دور کمرم حلقه شد تهیونگ بود و مردم ازمون عکس می گرفتن.
موقع برگشت خوابم برد و وقتی رفتیم خونه تنها چبزی که حس می کردم بغلش بود:)
خب خب دوست داشتین بلوبریامممم کامنت بزارین ادامه بدم یا نع
نوشته ای از مونای
-نه نه بازم
+چی شده ات
-هیچی بگیر بخواب
گوشیمو روشن کردم ساعت 9 صبح بود عجیب بود اون نرفته شرکت با صدایی آروم گفتم:
ته نمی خوای بری شرکت؟
در جوابم زمزمه کرد و گفت:
امروز پیشت می مونم کوسه کوچولوی من.
یهو گوشیش زنگ خورد وقتی جواب داد از صحبتاش فهمیدم می خواد بره با عجله لباساشو پوشیدو رفت.
همیشه کارش همین بود دل دردم زیاد شد و رفتم کمی دمنوشی که مامانم یاد داده بودو درست کردم.
کمی بهتر شدم و اونقدر فیلم دیدم که خوابم برد با صدای در بیدار شدم ساعت 8 بود گفت باید بریم با اون دلدرد من من نپرسیدم کجا و جوابیم ندادوکاریم نکردن.
+وای ببخشید ات نمی تونستم نرم
زیر دلشو گرفته بود وای پری.....ود شده بوده تنها گذاشتمش.ناراحت بود
+ات متاسفم واقعا بهت نیاز دارم
-چه نیازی ؟پس چرا من وقتی بهت نیاز داشتم تو نبودی.
داشتم گرریه می کردم و صدام خیلی بلند بود
+ات چرا انقدر تغییر کردی
-من خیلی وقته تغییر کردم
حس کردم سرمایی تو صدامه
-تو خیلی وقته به من اهمیت نمی دی تهیونگ
من هنوز دوست دارم اما تو انگار دیگه هیچ حسی به من نداری حس می کنم یه چیز بیخودیم.
برای تو
+اوه ات منو ببخش
سفت بغلش کردم البته جوری که زیر دلش اذیت نشه
+حالا بیا بریم امید وارم خوش حال بشی
به طبقه بالا رفتم جایی که لباسام عوض کنم
سوار ماشین شدمو رفیتم به سمت یه سالن حال بزرگ نشستیم وقتی تهیونگ به عنوان بهترین رئیس از طرف پدرش روی سن رفت خوشحال شدم اما از دخترعموش که هی دورش می چرخید ناراحت شدم نزدیک سن نشسته بودم و به احترامش بلند شدم اما یکدفه دستی دور کمرم حلقه شد تهیونگ بود و مردم ازمون عکس می گرفتن.
موقع برگشت خوابم برد و وقتی رفتیم خونه تنها چبزی که حس می کردم بغلش بود:)
خب خب دوست داشتین بلوبریامممم کامنت بزارین ادامه بدم یا نع
نوشته ای از مونای
۱.۷k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.