خاطرات تو
خاطرات تو: پارت ۱۰
پله رنگین کمونی » پسر نگران بود که نکنه با آن جی در یک محله زندگی کند؟
زمان جوری با حرف زدن های آن جی هیون گذشت، که حتی دو پسر متوجه نشدند چگونه به پله رنگین کمانی رسیدند!
هردو به پل رنگین کمانی خیره شده بودند. واقعاً پله زیبایی بود.
جی هیون: خب، اینجا محله من هست. تو گفتی خونه ات کجا بود؟
کیم دای که مطمئن شده بود واقعاً هم محله ای این پسر است دعا، دعا می کرد حداقل در یک آپارتمان نباشند.
کیم دای: خب...خونه من هم...همین جاست.
بعد از این حرف کیم دای، جی هیون به شدت خوشحال شد.
جی هیون: واقعاً ؟! چه عالی، خیلی خوبه که تو یه محل زندگی می کنیم!
بعد از پایان حرف جی هیون دو پسر از پله بالا رفتند. وقتی به بالای پله رسیدند جی هیون پرسید.
آن جی: خب حالا بگو ببینم کدوم آپارتمان شماست؟
کیم دای به سمت یکی از آپارتمان ها حرکت کرد و جلوی در آن ایستاد. یکدفعه شوق فراوانی در درون پسر کوچک تر، شکل گرفت.
جی هیون: وای خدای من! ما تو یه آپارتمان هستیم! ما طبقه سوم زندگی می کنیم شما کدوم طبقه هستید؟
اما انگار فقط آن جی هیون خوشحال بود!
کیم دای: ما...ما هم طبقه سوم هستیم...!
دای هیون به هیچ عنوان خوشحال نبود! چون نه تنها در یک محله، بلکه در یک آپارتمان و همین طور یک طبقه با این پسر زندگی می کرد!.
جی هیون: وای پسر فکر کنم سرنوشت خواسته ما انقدر به هم نزدیک باشیم! راستی تازه اسباب کشی کردید درسته؟ آخه تا حالا ندیده بودمت...
آن جی درحالی که کیلید اش را از داخل جیب اش در آورده بود، تا در را باز کند می گفت.
کیم دای: اوهوم...تازه اسباب کشی کردیم اینجا... .
دای هیون با لحنی ناراحت گفت.
جی هیون: فکرش رو بکن می تونیم هر روز باهم بریم مدرسه و برگردیم خونه، چی از این بهتر؟
آن جی درحالی که وارد آپارتمان می شدند این را گفت.
-_-_-_-_-_
خدافظ
پله رنگین کمونی » پسر نگران بود که نکنه با آن جی در یک محله زندگی کند؟
زمان جوری با حرف زدن های آن جی هیون گذشت، که حتی دو پسر متوجه نشدند چگونه به پله رنگین کمانی رسیدند!
هردو به پل رنگین کمانی خیره شده بودند. واقعاً پله زیبایی بود.
جی هیون: خب، اینجا محله من هست. تو گفتی خونه ات کجا بود؟
کیم دای که مطمئن شده بود واقعاً هم محله ای این پسر است دعا، دعا می کرد حداقل در یک آپارتمان نباشند.
کیم دای: خب...خونه من هم...همین جاست.
بعد از این حرف کیم دای، جی هیون به شدت خوشحال شد.
جی هیون: واقعاً ؟! چه عالی، خیلی خوبه که تو یه محل زندگی می کنیم!
بعد از پایان حرف جی هیون دو پسر از پله بالا رفتند. وقتی به بالای پله رسیدند جی هیون پرسید.
آن جی: خب حالا بگو ببینم کدوم آپارتمان شماست؟
کیم دای به سمت یکی از آپارتمان ها حرکت کرد و جلوی در آن ایستاد. یکدفعه شوق فراوانی در درون پسر کوچک تر، شکل گرفت.
جی هیون: وای خدای من! ما تو یه آپارتمان هستیم! ما طبقه سوم زندگی می کنیم شما کدوم طبقه هستید؟
اما انگار فقط آن جی هیون خوشحال بود!
کیم دای: ما...ما هم طبقه سوم هستیم...!
دای هیون به هیچ عنوان خوشحال نبود! چون نه تنها در یک محله، بلکه در یک آپارتمان و همین طور یک طبقه با این پسر زندگی می کرد!.
جی هیون: وای پسر فکر کنم سرنوشت خواسته ما انقدر به هم نزدیک باشیم! راستی تازه اسباب کشی کردید درسته؟ آخه تا حالا ندیده بودمت...
آن جی درحالی که کیلید اش را از داخل جیب اش در آورده بود، تا در را باز کند می گفت.
کیم دای: اوهوم...تازه اسباب کشی کردیم اینجا... .
دای هیون با لحنی ناراحت گفت.
جی هیون: فکرش رو بکن می تونیم هر روز باهم بریم مدرسه و برگردیم خونه، چی از این بهتر؟
آن جی درحالی که وارد آپارتمان می شدند این را گفت.
-_-_-_-_-_
خدافظ
۱.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.