خورشید بالا آمده ؛
خورشید بالا آمده ؛
سرم را گذاشته ام رویِ دستانم و صورتم را رو به آسمان !
دماغم پر شده از عطرِ قاچِ بزرگ و سرخِ هندوانه و گوشم از صدایِ پیچیدنِ باد بینِ درخت هایِ تویِ حیاط ؛
نور
با هزار زحمت و تقلا دستش را از لا ب لایِ دریچه هایِ کوچکِ بینِ شاخ و برگ ها
خودش را به این پایین می رساند و
نقشِ روشن و پُررنگش می اُفتد رویِ #فرش و صورتم!
پسرکم سرش گرم شده به چیدنِ پُشتی هایِ ترمه یِ یزدی رویِ هم و سُر خوردن ازشان!
و هر بار که از بالایِ پُشتی ها پایش میرسد پایین ذوق میزند و میگوید :
مامان
اینجا چقدر قشنگ شده؛
عینِ بهشت !
سرم را گذاشته ام رویِ دستانم و صورتم را رو به آسمان !
دماغم پر شده از عطرِ قاچِ بزرگ و سرخِ هندوانه و گوشم از صدایِ پیچیدنِ باد بینِ درخت هایِ تویِ حیاط ؛
نور
با هزار زحمت و تقلا دستش را از لا ب لایِ دریچه هایِ کوچکِ بینِ شاخ و برگ ها
خودش را به این پایین می رساند و
نقشِ روشن و پُررنگش می اُفتد رویِ #فرش و صورتم!
پسرکم سرش گرم شده به چیدنِ پُشتی هایِ ترمه یِ یزدی رویِ هم و سُر خوردن ازشان!
و هر بار که از بالایِ پُشتی ها پایش میرسد پایین ذوق میزند و میگوید :
مامان
اینجا چقدر قشنگ شده؛
عینِ بهشت !
۱.۲k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.