فیک تقاص پارت ۷۰
فلش بک
دو ماه پیش (همچنان جونگ کوک ویوعه)
با حرص گفتم هیونگ شیک و مین هو میخوان تهیونگ رو بکشن اونوقت تو اینقد ریلکسی ؟
جیمین با حرص گفت هزار بار بهت گفتم اسم تهیونگ رو پیش من نیار !
گفتم نمیفهمم مشکل تو با تهیونگ چیه ؟ از همون اول باهاش مشکل داشتی همیشه باهاش دعوا داشتی واسه چی ؟!!!
یهو جیمین کنترل خودشو از دست داد و با داد گفت چون اون برادر کثافت منههههه
خیلی شوکه شدم باورم نمیشد
سارا هم تعجب کرده بود انگار که از ماجرا خبر داشت ولی از ریکشن جیمین جا خورده بود
با تعجب گفتم چییی ؟
جیمین اروم شد .... با مکث طولانی و صدای اروم گفت اون برادر منه ... ازش متنفرم چون بابام به خاطر مامان اون به مامان من خیانت کرد و مامان من این وسط به خاطر اون دو نفر کشته شد
گفتم پس یعنی تهیونگ برادر ا/ت هم هس !
جیمین گفت اره و من برادر ناتنی اون دوتام ...... موقعی که من به دنیا اومدم مامانم فهمید که بابام با یه زن دیگه بهش خیانت کرده و نتیجه ی اون خیانت هم تهیونگ بود ..... مامان تهیونگ اومد و مامان من رو کشت و چند سال بعد هم ا/ت به دنیا اومد ...... اون کسی که تهیونگ سال هاس داره دنبالش میگرده ا/ت عه ولی خودش خبر نداره من به خودم قول داده بودم فقط ا/ت رو پیدا میکنم و بعدش خودمو گم و گور کنم ولی نشد چیکار میتونستم بکنم ؟ ول میکردم که خواهرم کشته میشد موقعی که با ا/ت اشنا شدم نمیدونستم خواهر ناتنیم هست خیلی باهاش اوکی بودم و بعد از اینکه فهمیدم خواهرمه خوشحال شدم ..... چون اخلاقش و میشناختم .....
جیمین با بغض ادامه داد و گفت ولی با تهیونگ نتونستم چون از همون اول میدونستم اون برادرمه و میدونستم نتیجه ی یه خیانته .... نمیخواستم باهاش باشم ازش متنفر بودم ولی از طرفی هم احساس مسئولیت میکردم نمیتونستم مغز و قلبم رو با هم جور در بیارم هنوزم نمیتونم ..... دوست دارم بمیره که دیگه نبینمش ولی از طرفی هم نمی خوام بمیره چون تمام خاطرات بچگیم باهاش بوده چون با هم بزرگ شدیم چون هوای همو داشتیم چون همه کارامون رو با هم انجام دادیم !
نمیدونستم واقعا چی بگم از حرفاش شوکه شده بودم
با مکث گفتم تهیونگ خودش خبر داره ؟
جیمین دستشو کشید رو چشمش و گفت نه بابا اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه امیدوارم هیچ وقت نفهمه ... ولی میدونم به زودی این موضوع رو میفهمه نمیدونم چطوری ولی میدونم و مطمئنم میفهمه
گفتم الان یعنی تهیونگ و ا/ت از یه پدر مادرن و تو فقط از یه پدری !
جیمین گفت اره
ناخوداگاه پوزخند زدم دقیقا وضعیت خودمو یونگی و هوسوک بود
جیمین گفت چیه !
با خنده گفتم دقیقا تو هم وضعیت منو هوسوک و یونگی و داشتی !
جیمین پوزخند زد و گفت باباهای همه مون هول بودن همه شون اشغالن
گفتم هوسوک از یه مادر دیگه ست یونگی از یه مادر دیگه و منم از یکی دیگه واقعا مسخره ست .. به نظرت اگه ا/ت بفهمه چی میشه ؟
جیمین گفت با اینکه خواهرمه و دوسش دارم و نمیخوام اتفاقی براش بیوقته ولی میدونم خیلی حالش بد میشه ..... چیکار میتونم بکنم ! رسما هیچ گوهی نمی تونم بخورم
چقد پارت پر باری بود😐
دو ماه پیش (همچنان جونگ کوک ویوعه)
با حرص گفتم هیونگ شیک و مین هو میخوان تهیونگ رو بکشن اونوقت تو اینقد ریلکسی ؟
جیمین با حرص گفت هزار بار بهت گفتم اسم تهیونگ رو پیش من نیار !
گفتم نمیفهمم مشکل تو با تهیونگ چیه ؟ از همون اول باهاش مشکل داشتی همیشه باهاش دعوا داشتی واسه چی ؟!!!
یهو جیمین کنترل خودشو از دست داد و با داد گفت چون اون برادر کثافت منههههه
خیلی شوکه شدم باورم نمیشد
سارا هم تعجب کرده بود انگار که از ماجرا خبر داشت ولی از ریکشن جیمین جا خورده بود
با تعجب گفتم چییی ؟
جیمین اروم شد .... با مکث طولانی و صدای اروم گفت اون برادر منه ... ازش متنفرم چون بابام به خاطر مامان اون به مامان من خیانت کرد و مامان من این وسط به خاطر اون دو نفر کشته شد
گفتم پس یعنی تهیونگ برادر ا/ت هم هس !
جیمین گفت اره و من برادر ناتنی اون دوتام ...... موقعی که من به دنیا اومدم مامانم فهمید که بابام با یه زن دیگه بهش خیانت کرده و نتیجه ی اون خیانت هم تهیونگ بود ..... مامان تهیونگ اومد و مامان من رو کشت و چند سال بعد هم ا/ت به دنیا اومد ...... اون کسی که تهیونگ سال هاس داره دنبالش میگرده ا/ت عه ولی خودش خبر نداره من به خودم قول داده بودم فقط ا/ت رو پیدا میکنم و بعدش خودمو گم و گور کنم ولی نشد چیکار میتونستم بکنم ؟ ول میکردم که خواهرم کشته میشد موقعی که با ا/ت اشنا شدم نمیدونستم خواهر ناتنیم هست خیلی باهاش اوکی بودم و بعد از اینکه فهمیدم خواهرمه خوشحال شدم ..... چون اخلاقش و میشناختم .....
جیمین با بغض ادامه داد و گفت ولی با تهیونگ نتونستم چون از همون اول میدونستم اون برادرمه و میدونستم نتیجه ی یه خیانته .... نمیخواستم باهاش باشم ازش متنفر بودم ولی از طرفی هم احساس مسئولیت میکردم نمیتونستم مغز و قلبم رو با هم جور در بیارم هنوزم نمیتونم ..... دوست دارم بمیره که دیگه نبینمش ولی از طرفی هم نمی خوام بمیره چون تمام خاطرات بچگیم باهاش بوده چون با هم بزرگ شدیم چون هوای همو داشتیم چون همه کارامون رو با هم انجام دادیم !
نمیدونستم واقعا چی بگم از حرفاش شوکه شده بودم
با مکث گفتم تهیونگ خودش خبر داره ؟
جیمین دستشو کشید رو چشمش و گفت نه بابا اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه امیدوارم هیچ وقت نفهمه ... ولی میدونم به زودی این موضوع رو میفهمه نمیدونم چطوری ولی میدونم و مطمئنم میفهمه
گفتم الان یعنی تهیونگ و ا/ت از یه پدر مادرن و تو فقط از یه پدری !
جیمین گفت اره
ناخوداگاه پوزخند زدم دقیقا وضعیت خودمو یونگی و هوسوک بود
جیمین گفت چیه !
با خنده گفتم دقیقا تو هم وضعیت منو هوسوک و یونگی و داشتی !
جیمین پوزخند زد و گفت باباهای همه مون هول بودن همه شون اشغالن
گفتم هوسوک از یه مادر دیگه ست یونگی از یه مادر دیگه و منم از یکی دیگه واقعا مسخره ست .. به نظرت اگه ا/ت بفهمه چی میشه ؟
جیمین گفت با اینکه خواهرمه و دوسش دارم و نمیخوام اتفاقی براش بیوقته ولی میدونم خیلی حالش بد میشه ..... چیکار میتونم بکنم ! رسما هیچ گوهی نمی تونم بخورم
چقد پارت پر باری بود😐
۴۰.۵k
۲۶ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.