تک پارتی از نامی:))
با صدای چرخیدن کلید توی در و باز شدنش ، چشمای اَشکیش رو باز کرد.. و نامجونی رو دید که بدون نگاه کردن به اون به سمت اتاق رفت و در رو بست...
ب ساعت که 2 و 45 دقیقه رو نشون میداد نگاه کرد.. اون همه تدارک دیده بود ک آخرش بشه این؟..
صبرش لبریز شد و با عصبانیت به سمت اتاق نامجون قدم برداشت، همه ی حرفاش رو آماده کرده بود.. در اتاق رو با شدت باز کرد و میخواست داد بزنه که.. چهره غرق در خواب نامجون رو روی تخت دید..
نفس عمیقی از حرص کشید و آروم به سمت تخت رفت.. پتو رو روی نامجون کشید و روی تخت، کنار نامجون نشست.. و زیر لب حرف میزد..
+ نامجون شی،خیلی بدی !! ولی میدونی چی جالبه؟.. اینکه من با همه این کارات و بی توجهی هات دوست دارم !
میدونم سرت شلوغه... و میدونم ک وقتی برای من نداری... اما من هم آدمم.. حداقل میتونی بهم زنگ بزنی .. یا تماس های من رو جواب بدی.. یا یه پیام کوتاه بدی، نه اینکه تا دو هفته من رو با این وضعیتم تنها بزاری..
میدونی.. گاهی فک میکنم مشکل از منه...
خواست بلند بشه که با کشیده شدن دستش توسط دستای قدرتمند نامجون توی آغوش گرم و غیرقابل توصیف نامجون فرو رفت.. صدای بمش توی گوشش پیچید..
- واضحه که مشکل از تو نیست ماه من..
ازت معذرت میخوام.. خودت خوب میدونی ک چقد درگیر شرکتم ... اون قدر این مدت فشار روم بوده ک تو و کوچولومون رو فراموش کردم با اینکه قابل بخشش نیست ولی ازت معذرت میخوام ک باعث ناراحتیت شدم .. میشه نامیتو ببخشی؟.. هوم؟..
دستش رو آهسته روی شکم ا.ت کشید..
- این هفته رو کاملا در اختیار تو و پسر قشنگمونم...
ا.ت لبخندی زد و بی اختیار دست های کوچیکش رو دور نامجون حلقه کرد و خودشو بیشتر داخل بغلش جا کرد؛
+ همیشه با همین حرفات گولم میزنی..
ولی خب.. بازم دوست دارم!
نامجون نخودی خندید و سر ا.ت رو بوسید..
- منم دوست دارم مامان کوچولو.. (:
گند زدم.. 🗿
میدونم خراب شده ولی ب روم نیارید:(
ب ساعت که 2 و 45 دقیقه رو نشون میداد نگاه کرد.. اون همه تدارک دیده بود ک آخرش بشه این؟..
صبرش لبریز شد و با عصبانیت به سمت اتاق نامجون قدم برداشت، همه ی حرفاش رو آماده کرده بود.. در اتاق رو با شدت باز کرد و میخواست داد بزنه که.. چهره غرق در خواب نامجون رو روی تخت دید..
نفس عمیقی از حرص کشید و آروم به سمت تخت رفت.. پتو رو روی نامجون کشید و روی تخت، کنار نامجون نشست.. و زیر لب حرف میزد..
+ نامجون شی،خیلی بدی !! ولی میدونی چی جالبه؟.. اینکه من با همه این کارات و بی توجهی هات دوست دارم !
میدونم سرت شلوغه... و میدونم ک وقتی برای من نداری... اما من هم آدمم.. حداقل میتونی بهم زنگ بزنی .. یا تماس های من رو جواب بدی.. یا یه پیام کوتاه بدی، نه اینکه تا دو هفته من رو با این وضعیتم تنها بزاری..
میدونی.. گاهی فک میکنم مشکل از منه...
خواست بلند بشه که با کشیده شدن دستش توسط دستای قدرتمند نامجون توی آغوش گرم و غیرقابل توصیف نامجون فرو رفت.. صدای بمش توی گوشش پیچید..
- واضحه که مشکل از تو نیست ماه من..
ازت معذرت میخوام.. خودت خوب میدونی ک چقد درگیر شرکتم ... اون قدر این مدت فشار روم بوده ک تو و کوچولومون رو فراموش کردم با اینکه قابل بخشش نیست ولی ازت معذرت میخوام ک باعث ناراحتیت شدم .. میشه نامیتو ببخشی؟.. هوم؟..
دستش رو آهسته روی شکم ا.ت کشید..
- این هفته رو کاملا در اختیار تو و پسر قشنگمونم...
ا.ت لبخندی زد و بی اختیار دست های کوچیکش رو دور نامجون حلقه کرد و خودشو بیشتر داخل بغلش جا کرد؛
+ همیشه با همین حرفات گولم میزنی..
ولی خب.. بازم دوست دارم!
نامجون نخودی خندید و سر ا.ت رو بوسید..
- منم دوست دارم مامان کوچولو.. (:
گند زدم.. 🗿
میدونم خراب شده ولی ب روم نیارید:(
۴.۰k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.