فیک کوک😍
پارت بیست و هشتم
این قسمت کدوممون؟؟
----
ویو ماریا
داشتم برای ا.ت آب رو تنظیم میکردم چون مطمئن بودم وقتی برگرده حتما خیلی عصبیه و اگر حمام بره آروم میشه میخواستم برم توی آسانسور درست زمانیکه در آسانسور باز شد ا.ت رو دیدم که بیهوشه یکی از نگهبان هارو خبر کردم که بتونه بیارتش گذاشتش روی تخت دستش خونی بود معلوم نیست چه مدت اون تو بوده دکتر جیهوپ رو خبر کردم و اومد
هوپ: نمیدونی چه اتفاقی افتاده؟
ماریا: نه وقتی در اسانسور باز شد دیدمش
هوپی: دستش رو پانسمان کردم ولی اگر درمورد بچه بخوام بگم چون خیلی خون از دست رفته بچه هم ضعیف شده فعلا نمیتونم هیچی رو تضمین کنم و فقط داروی گیاهی بهش کمک میکنه
ماریا: چشم حتما
هوپی: آرامبخش بهش زدم ممکنه تا دم دم های صبح بخوابه
ماریا: باشه
دکتر رفت منم بالای سر ا.ت موندم و به اویی گفتم داروی گیاهی اماده کنه
ویو مادر
درحالیکه داشتم برای خواب اماده میشدم یو وارد شد( یو هرجا باد بوزه همونجاست اینو بگم) وقتی ماجرای ا.ت رو گفت با خودم گفتم حتما ایندفعه کارش تمومه دختره ی احمق درسته من نتونستم از دستش خلاص بشم ولی خودش میتونه اون برای این عمارت ساخته نشده اینو میتونم به قطع تایید کنم
مادر: برو
یو: چشم
(فردا صبح ساعت 9:59)
ویو ا.ت
تا هوشیاریم بدست آوردم ماجرای دیشب به ذهنم خطور کرد ولی من پشینون نیستم به دست باند پیچی شدم نگاه کردم ماریا رو بالای سرم دیدم که خواب بود تا پام رو گذاشتم روی زمین ماریا بیدار شد
ماریا: لطفا استراحت کن میدونی دیشب چقدر نگران شدم؟
ا.ت: ماریا وقت نداریم همه ی وسایلام رو جمع کن
ماریا: اما برای چی؟
ا.ت: ماجراش طولانیه
ماریا: هر چی تو بگی
مشغول شد تا همه ی لوازم رو جمع کنه به این فکر میکنم که جوابش چیه؟ من با جون خودم قمار میکنم نه چیز دیگه(ماریا توصیه ی هوپی رو به ا.ت گفته)
....
یک ساعت گذشت توی بالکن داشتم به دور دست ها نگاه میکردم چشمم به طبقه ی بالا رفت کوک هم توی بالکنش بود داشت بهم نگاه میکرد بدون توجه بهش اومدم بیرون
ا.ت: لوازم جمع نشدن؟
ماریا: تقریبا تمومه
صدای باز شدن در آسانسور رو شنیدم و احتمال دادم اویی باشه اما کسی رو دیدم که هم جا خوردم هم نه
پایان پارت بیست و هشتم
دیگه شرط نمیزارم ولی حمایت بخوره💛
این قسمت کدوممون؟؟
----
ویو ماریا
داشتم برای ا.ت آب رو تنظیم میکردم چون مطمئن بودم وقتی برگرده حتما خیلی عصبیه و اگر حمام بره آروم میشه میخواستم برم توی آسانسور درست زمانیکه در آسانسور باز شد ا.ت رو دیدم که بیهوشه یکی از نگهبان هارو خبر کردم که بتونه بیارتش گذاشتش روی تخت دستش خونی بود معلوم نیست چه مدت اون تو بوده دکتر جیهوپ رو خبر کردم و اومد
هوپ: نمیدونی چه اتفاقی افتاده؟
ماریا: نه وقتی در اسانسور باز شد دیدمش
هوپی: دستش رو پانسمان کردم ولی اگر درمورد بچه بخوام بگم چون خیلی خون از دست رفته بچه هم ضعیف شده فعلا نمیتونم هیچی رو تضمین کنم و فقط داروی گیاهی بهش کمک میکنه
ماریا: چشم حتما
هوپی: آرامبخش بهش زدم ممکنه تا دم دم های صبح بخوابه
ماریا: باشه
دکتر رفت منم بالای سر ا.ت موندم و به اویی گفتم داروی گیاهی اماده کنه
ویو مادر
درحالیکه داشتم برای خواب اماده میشدم یو وارد شد( یو هرجا باد بوزه همونجاست اینو بگم) وقتی ماجرای ا.ت رو گفت با خودم گفتم حتما ایندفعه کارش تمومه دختره ی احمق درسته من نتونستم از دستش خلاص بشم ولی خودش میتونه اون برای این عمارت ساخته نشده اینو میتونم به قطع تایید کنم
مادر: برو
یو: چشم
(فردا صبح ساعت 9:59)
ویو ا.ت
تا هوشیاریم بدست آوردم ماجرای دیشب به ذهنم خطور کرد ولی من پشینون نیستم به دست باند پیچی شدم نگاه کردم ماریا رو بالای سرم دیدم که خواب بود تا پام رو گذاشتم روی زمین ماریا بیدار شد
ماریا: لطفا استراحت کن میدونی دیشب چقدر نگران شدم؟
ا.ت: ماریا وقت نداریم همه ی وسایلام رو جمع کن
ماریا: اما برای چی؟
ا.ت: ماجراش طولانیه
ماریا: هر چی تو بگی
مشغول شد تا همه ی لوازم رو جمع کنه به این فکر میکنم که جوابش چیه؟ من با جون خودم قمار میکنم نه چیز دیگه(ماریا توصیه ی هوپی رو به ا.ت گفته)
....
یک ساعت گذشت توی بالکن داشتم به دور دست ها نگاه میکردم چشمم به طبقه ی بالا رفت کوک هم توی بالکنش بود داشت بهم نگاه میکرد بدون توجه بهش اومدم بیرون
ا.ت: لوازم جمع نشدن؟
ماریا: تقریبا تمومه
صدای باز شدن در آسانسور رو شنیدم و احتمال دادم اویی باشه اما کسی رو دیدم که هم جا خوردم هم نه
پایان پارت بیست و هشتم
دیگه شرط نمیزارم ولی حمایت بخوره💛
۲.۷k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.