عشق قرار دادی پارت ۳۷
لیا : جی جیمین 😃
جیمین داد زد : سلاااام عشقم
لیا داشت خجالت میشید که جیمین بغلش کرد و گونشو بوسید و گل دستش داد و کامان بابا هاشون داشتن میخندیدن که بابای لیا اومد پیش جیمین و دستشو انداخت دور گردن دامادش و گفت : باریکلا دامادم بازیگر خوبی هستی😂
جیمین خندید و گفت : همچنین 😂
م.ل : چرا سر پایید بفرمایید داخل
ویو لیا
تقریبا ده دقیقه بود که نشسته بودیم که من رفتم قهوه درست کنم که
ویو جیمین
ده دقیقه بود نشسته بودیم لیا رفت قهوه درست کنه منم پرسیدم سرویس بهداشتی کجاست و از جمع خارج شدم و رفتم تو اشپز خونه که دیدم لیا مشغول درست کردنه که از آرنجش کشیدم به بغل خودم و کمرشو با دستام قفل کردم و شروع کردم بوسیدنش با ولع میبوسیدمش دیگه واقعا داشت مال خودم میشد
لیا جیمینو پس زد گفت: چی کار میکنی ؟ اگه کسی ببینه چی ؟تازه برای اینکه یه نقشه بازی کردی از دستت عصبی ام
جیمین : چرا عشقم ؟
لیا : داشتم از استرس میمردم
جیمین لیا رو بغل کردو گفت : الهی من فدات بشمم
لیا : خدا نکنه
لیا از بغل جیمین اومد بیرون و گفت : تو برو الان شک میکنن
جیمین: باشه لپ لیارو کشید و رفت
خلاصه لیا قهوه هارو داد و نشست
ب.ج : خوب اقای هوانگ ما برای امر خیر مزاحمتون شدیم
ب.ل : ارادت دارید این چه حرفیه
ب.ج : ممنون خوب بریم سر اصل مطلب جونا همو دیدن از هم خوششون اومده ماهم اگه اجازتون باشه دخترتون هوانگ لیا رو برای پسرمون پارک جیمین خواستگاری میکنیم
ب.ل : پس من اول نظر دخترمو میپرسم دخترم به نظرت اقای پارک جیمین به عنوان همسرت مناسبه ؟
لیا : هرچی شما بگی پدر اگه از نظر شما مناسبه حرفی ندارم
همه خندیدن که مامان لیا در گوشش گفت : دختر این رسمه باید جوابو تو بدی بعد به ب.ل اشاره کرد که دوباره بپرسه
ب.ل : دخترم به نظرت اقای پارک جیمین به عنوان همسرت مناسبه ؟
لیا : بله مناسبه
ب.ل : روبه آقای پارک کرد : پس مبارک باشه
همه با هم روبوسی کردن جیمین لیا کنار هم وایستاده بودن و همه نشسته بودن جیمین خواس لیارو ببوسه ( از لب🤭)
که مامان بابای هردوشون چشماشون گرد شد که لیا جلوی جیمینو گرفت و اروم جوری که جیمین بشنوه گفت : الان نه زشته
جیمین فاصله گرفتو م.ج حلقه هارو داد به ب.ج و اون حلقه هارو دست جیمین و لیا کرد و گفت: مبارک باشه انشاالله خوشبخت بشید
جیمین داد زد : سلاااام عشقم
لیا داشت خجالت میشید که جیمین بغلش کرد و گونشو بوسید و گل دستش داد و کامان بابا هاشون داشتن میخندیدن که بابای لیا اومد پیش جیمین و دستشو انداخت دور گردن دامادش و گفت : باریکلا دامادم بازیگر خوبی هستی😂
جیمین خندید و گفت : همچنین 😂
م.ل : چرا سر پایید بفرمایید داخل
ویو لیا
تقریبا ده دقیقه بود که نشسته بودیم که من رفتم قهوه درست کنم که
ویو جیمین
ده دقیقه بود نشسته بودیم لیا رفت قهوه درست کنه منم پرسیدم سرویس بهداشتی کجاست و از جمع خارج شدم و رفتم تو اشپز خونه که دیدم لیا مشغول درست کردنه که از آرنجش کشیدم به بغل خودم و کمرشو با دستام قفل کردم و شروع کردم بوسیدنش با ولع میبوسیدمش دیگه واقعا داشت مال خودم میشد
لیا جیمینو پس زد گفت: چی کار میکنی ؟ اگه کسی ببینه چی ؟تازه برای اینکه یه نقشه بازی کردی از دستت عصبی ام
جیمین : چرا عشقم ؟
لیا : داشتم از استرس میمردم
جیمین لیا رو بغل کردو گفت : الهی من فدات بشمم
لیا : خدا نکنه
لیا از بغل جیمین اومد بیرون و گفت : تو برو الان شک میکنن
جیمین: باشه لپ لیارو کشید و رفت
خلاصه لیا قهوه هارو داد و نشست
ب.ج : خوب اقای هوانگ ما برای امر خیر مزاحمتون شدیم
ب.ل : ارادت دارید این چه حرفیه
ب.ج : ممنون خوب بریم سر اصل مطلب جونا همو دیدن از هم خوششون اومده ماهم اگه اجازتون باشه دخترتون هوانگ لیا رو برای پسرمون پارک جیمین خواستگاری میکنیم
ب.ل : پس من اول نظر دخترمو میپرسم دخترم به نظرت اقای پارک جیمین به عنوان همسرت مناسبه ؟
لیا : هرچی شما بگی پدر اگه از نظر شما مناسبه حرفی ندارم
همه خندیدن که مامان لیا در گوشش گفت : دختر این رسمه باید جوابو تو بدی بعد به ب.ل اشاره کرد که دوباره بپرسه
ب.ل : دخترم به نظرت اقای پارک جیمین به عنوان همسرت مناسبه ؟
لیا : بله مناسبه
ب.ل : روبه آقای پارک کرد : پس مبارک باشه
همه با هم روبوسی کردن جیمین لیا کنار هم وایستاده بودن و همه نشسته بودن جیمین خواس لیارو ببوسه ( از لب🤭)
که مامان بابای هردوشون چشماشون گرد شد که لیا جلوی جیمینو گرفت و اروم جوری که جیمین بشنوه گفت : الان نه زشته
جیمین فاصله گرفتو م.ج حلقه هارو داد به ب.ج و اون حلقه هارو دست جیمین و لیا کرد و گفت: مبارک باشه انشاالله خوشبخت بشید
۳.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.