name:belife
part:26
***
(پایان فلش بک)
ا.ت : من از خودم هیچی نداشتم جز اون...حتی اون خونه ی اشغالدونی رو هم دیگه ندارم...من فقط اونو داشتم و اون همه رو داشت.
هوسوک سمت ا.ت که چشاش پر از اشک شده بودن برگشت و با دیدن اشکای ا..ت اروم دستشو روی شونه ا.ت گذاشت و لب زد : نونا...گریه نکن.
ا.ت با گریه گفت : توی زندگیم...تهیونگ به جز من با سوریون هم خوب بود...نمیدونم...حس میکنم شاید از همون اول تهیونگ سوریون رو دوست داشه...شاید من ... ب...براش ارزشی نداشتم...اورثینک کردن خیلی اذیتم میکنه
هوسوک اروم ا.ت و بغل کرد و گفت : ن..نمیدونم ولی ... تهیونگ به نظرم دوست داره...چون از بودن با سوریون خوشش نمیاد...اون به من گفت که اشتباهی با سوریون خوابیده و عذاب وجدان داره
ا.ت با این حرف هوسوک گریه اش شدید تر شد و صورتش رو بین دستاش گرفت لب زد : همین...هقق...همین منو میکشه..هققق...روزی که...ازدواج کردیم...جلوی اون همه ادم و پدر...بهش گفتم ..هقق..نمیخواد قسم بخوری همیشه با منی...قسم بخور..هقق..که هیچوقت دروغ نمیگی و ...چیزی پنهان نمیکنی...هقق..هر چی باشه...حتی خیانت...حتی اگه ..هققق...پشیمون نباشی
هوسوک اروم دستشو نواز وارانه پشت ا.ت کشید و گفت: میدونم....ولی تهیونگ شوکه شده بود...اصن نمیدونست داره چیکار میکنه
با زنگ خوردن گوشی
هوسوک سریع گوشیش رو برداشت و با تعجب گفت : تهیونگه
هوسوک سریع اونور تر رفت و گوشی رو جواب داد و سوالی پرسید: چیشده؟
تیهونگ که مشخص بود ترسیده از پشت تلفن با استرس گفت : ه..هوسوکا...ا.ت فرار کرده
***
تهیونگ سمت چمن زار دویید و با دیدن دختری که روی چمن زار نشسته بود و اروم چمنای نزدیک خودش رو میکند نفس عمیقی کشید.
تهیونگ سمت ا.ت قدم برداشت و با رسیدن بهش کنارش نشست.
تهیونگ بهش خیره شد و لب زد : نگرانت شدم...انقدر بی خبر جایی نرو.
ا.ت لبخندی از بغضش زد و اروم گفت : من سوریون نیستم حواست باشه.
تهیونگ ابروهاش رو توی هم برد و اروم موهای ا.ت و پشت گوشش زد : معلومه نیستی...تو ا.ت منی
ا.ت خندید و گفت : میگی چرا انقدر بی خبر رفتم؟؟؟...تو حتی نگرانم نشدی موقعی هزاربار اسمت رو صدا زدم و کمک خواستم
ا.ت بلند شد...
.
.
.
.
.
#سناریو#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#کیپاپ#ویسگون#رمان#ارمی
***
(پایان فلش بک)
ا.ت : من از خودم هیچی نداشتم جز اون...حتی اون خونه ی اشغالدونی رو هم دیگه ندارم...من فقط اونو داشتم و اون همه رو داشت.
هوسوک سمت ا.ت که چشاش پر از اشک شده بودن برگشت و با دیدن اشکای ا..ت اروم دستشو روی شونه ا.ت گذاشت و لب زد : نونا...گریه نکن.
ا.ت با گریه گفت : توی زندگیم...تهیونگ به جز من با سوریون هم خوب بود...نمیدونم...حس میکنم شاید از همون اول تهیونگ سوریون رو دوست داشه...شاید من ... ب...براش ارزشی نداشتم...اورثینک کردن خیلی اذیتم میکنه
هوسوک اروم ا.ت و بغل کرد و گفت : ن..نمیدونم ولی ... تهیونگ به نظرم دوست داره...چون از بودن با سوریون خوشش نمیاد...اون به من گفت که اشتباهی با سوریون خوابیده و عذاب وجدان داره
ا.ت با این حرف هوسوک گریه اش شدید تر شد و صورتش رو بین دستاش گرفت لب زد : همین...هقق...همین منو میکشه..هققق...روزی که...ازدواج کردیم...جلوی اون همه ادم و پدر...بهش گفتم ..هقق..نمیخواد قسم بخوری همیشه با منی...قسم بخور..هقق..که هیچوقت دروغ نمیگی و ...چیزی پنهان نمیکنی...هقق..هر چی باشه...حتی خیانت...حتی اگه ..هققق...پشیمون نباشی
هوسوک اروم دستشو نواز وارانه پشت ا.ت کشید و گفت: میدونم....ولی تهیونگ شوکه شده بود...اصن نمیدونست داره چیکار میکنه
با زنگ خوردن گوشی
هوسوک سریع گوشیش رو برداشت و با تعجب گفت : تهیونگه
هوسوک سریع اونور تر رفت و گوشی رو جواب داد و سوالی پرسید: چیشده؟
تیهونگ که مشخص بود ترسیده از پشت تلفن با استرس گفت : ه..هوسوکا...ا.ت فرار کرده
***
تهیونگ سمت چمن زار دویید و با دیدن دختری که روی چمن زار نشسته بود و اروم چمنای نزدیک خودش رو میکند نفس عمیقی کشید.
تهیونگ سمت ا.ت قدم برداشت و با رسیدن بهش کنارش نشست.
تهیونگ بهش خیره شد و لب زد : نگرانت شدم...انقدر بی خبر جایی نرو.
ا.ت لبخندی از بغضش زد و اروم گفت : من سوریون نیستم حواست باشه.
تهیونگ ابروهاش رو توی هم برد و اروم موهای ا.ت و پشت گوشش زد : معلومه نیستی...تو ا.ت منی
ا.ت خندید و گفت : میگی چرا انقدر بی خبر رفتم؟؟؟...تو حتی نگرانم نشدی موقعی هزاربار اسمت رو صدا زدم و کمک خواستم
ا.ت بلند شد...
.
.
.
.
.
#سناریو#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#کیپاپ#ویسگون#رمان#ارمی
۲۰.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.