پارت ۸۵
پارت ۸۵
ویو کوک
پیاده شدم و جلو در ماشین گرفتمش .
چسبوندمش به ماشین و بوسه ای رو روی لباش گذاشتم
بعد ۷ مین ولش کردم و لپاش رو بوس کردم
-برو کیوته من.
+خدافظ
-اوهوم : )
برگشتم خونه خودم و رفتم تو آشپزخونه
یه لیوان آب خوردم و واسه خودم ویسکی ریختم ؛
رفتم تو اتاق و داخل حموم شدم ، ویسکی رو گذاشتم رو میزک کنار وان(میزک یه میز کوچیک کنار وان حموم هستش؛ اکثریت دیدین تو فیلما)
وان حموم رو پر کردم و لباسام رو در آوردم .
نشستم تو وان و به اتفاقاتی که اخیرا افتاده بود فکر میکردم
هنوزم برام عجیب بود که قصه اون عروسک و خواهر الکی تهیونگ و غار چیه .
بعد ۳۰ مین که تو وان بودم و فکر میکردم تصمیم رو گرفتم ؛ بلند شدم و خودم رو شستم
بعد هم رفتم بیرونو لباس کیوتی که تهیونگ برام گرفته بود رو پوشیدم
نشستم رو تخت و به گوشیم خیره شدم ...
٬فلش بک به فردا صبح٬
از خواب پاشدم ، رفتم کارام رو کردم
دیشب دیر رسیده بودم خونه و خب آجوما رو ندیدم
-سلام آجوما .
~آ سلام پسرم(علامت آجومای کوک رو یادم رفته 😐)
نشستم و آجوما هم صبحانه رو اورد .
~خوب خوابیدی پسرم؟
-بله ممنون . دیشب دیر رسیدم خواب بودید ، نتونستم ببینمتون
~آها ، منتظرت بودم اما دیدم نیومدی (لبخند)
-ببخشید منتظر موندین (لبخند)
~این چه حرفیه پسرم؟! فعلا بشین صبحانه ات رو بخور . باید بری مدرسه
-آه آیششش یادم نیار آجوما(غر غر)
~بلاخره که چی !؟ نمیگفتمم خودت میرفتی و در نتیجه یادت میومد(خنده)
با خنده جواب آجوما رو دادم و دیگه چیزی نگفتم
در حال خوردن بودم که با دیدن ساعت فیوز کلم پرید .
- اوه اوه اوه آجوما من باید برم(دهن پر)
~یااا حداقل بشین لقمه ات بره پایین
ویو کوک
پیاده شدم و جلو در ماشین گرفتمش .
چسبوندمش به ماشین و بوسه ای رو روی لباش گذاشتم
بعد ۷ مین ولش کردم و لپاش رو بوس کردم
-برو کیوته من.
+خدافظ
-اوهوم : )
برگشتم خونه خودم و رفتم تو آشپزخونه
یه لیوان آب خوردم و واسه خودم ویسکی ریختم ؛
رفتم تو اتاق و داخل حموم شدم ، ویسکی رو گذاشتم رو میزک کنار وان(میزک یه میز کوچیک کنار وان حموم هستش؛ اکثریت دیدین تو فیلما)
وان حموم رو پر کردم و لباسام رو در آوردم .
نشستم تو وان و به اتفاقاتی که اخیرا افتاده بود فکر میکردم
هنوزم برام عجیب بود که قصه اون عروسک و خواهر الکی تهیونگ و غار چیه .
بعد ۳۰ مین که تو وان بودم و فکر میکردم تصمیم رو گرفتم ؛ بلند شدم و خودم رو شستم
بعد هم رفتم بیرونو لباس کیوتی که تهیونگ برام گرفته بود رو پوشیدم
نشستم رو تخت و به گوشیم خیره شدم ...
٬فلش بک به فردا صبح٬
از خواب پاشدم ، رفتم کارام رو کردم
دیشب دیر رسیده بودم خونه و خب آجوما رو ندیدم
-سلام آجوما .
~آ سلام پسرم(علامت آجومای کوک رو یادم رفته 😐)
نشستم و آجوما هم صبحانه رو اورد .
~خوب خوابیدی پسرم؟
-بله ممنون . دیشب دیر رسیدم خواب بودید ، نتونستم ببینمتون
~آها ، منتظرت بودم اما دیدم نیومدی (لبخند)
-ببخشید منتظر موندین (لبخند)
~این چه حرفیه پسرم؟! فعلا بشین صبحانه ات رو بخور . باید بری مدرسه
-آه آیششش یادم نیار آجوما(غر غر)
~بلاخره که چی !؟ نمیگفتمم خودت میرفتی و در نتیجه یادت میومد(خنده)
با خنده جواب آجوما رو دادم و دیگه چیزی نگفتم
در حال خوردن بودم که با دیدن ساعت فیوز کلم پرید .
- اوه اوه اوه آجوما من باید برم(دهن پر)
~یااا حداقل بشین لقمه ات بره پایین
۱.۹k
۲۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.