وقتی لات محلتون بود....
ویو ات : خسته و کوفته از دانشگاه برگشتم و کیفمو یه گوشه پرت کردم . ماماننن من اومدم.
به سمت حموم رفتمو شیر ابو باز کردم . یعنی چیشده که باهام سرد شده ؟ بهم پیام نمیده؟ تو مدرسه بهم نگاه نمیکنه؟ رفتم توی وان کوچیک حموم نشستمو میزانی از ارامش رو به خودم هدیه دادم . اه که چقدر این حس خوبه .از حموم بیرون اومدم . امروز قرار بود ساعت ۴ با اکیپمون بریم بیرون . چون چندوقتی بخاطر امتحانات زیاد همدیگرو ندیده بودیم . ولی رفتارای جونگکوک با سوهی ، سرد شدنش با من ، همچی خیلی خر تو خر بود. همچی از وقتی شروع شد که جونگکوک اسرار کرد سوهی وارد اکیپ بشه . و بعد از اون سرد شدن جونگکوک به مرور بیشتر شد . حتی یبار دیدم که سوهی زیر جونگکوک داشت اه و ناله میکرد . قطره اشکی که از گوشه چشمم چکیده بودو پاک کردمو به سمت تخت خوابم رفتمو ساعت رو روی ۵ تنظیم کردم تا دیر از خواب بیدار نشم.
****
تایم اسکیپ به ساعت ۶ توی ساحل:
ات : بچه ها😭
سوجین ، ریچل ، تهیونگ، هانا، ریچارد ،لونا: اتتتتت ، چطورییییی؟
ات : وای دلم براتون تنگ شده بوددددد.جونگکوک و سوهی کجان ؟
تهیونگ : جونگکوک رفته دنبال سوهی
ات : با این حرف تهیونگ لبخند رو لبم پاک شد .
ریچل : بیخیال ، دلم برات تنگ شده بودددد. و بعد همگی باهم به سمت کلبه چوبی که پدر ات براش ساخته بود رفتن .
بعد از چند مین جونگکوک و سوهی به جمعشون اضافه شدن با این تفاوت که جونگکوک کنار سوهی نشست و کل زمان کنار هم بودنشون جونگکوک و سوهی باهم دیگه حرف میزدن و بهم نزدیک بودن و ات با قلبی شکسته تمام این صحنه هارو نگاه میکرد.
ات : دیگه کم کم داشتیم از همدیگه خداحافظی میکردیم . جونگکوک و سوهی گفتن که میرن از کافه بار کنار ساحل سوجو بگیرن .
ات : بچه ها بیاین بیشتر به کلبه چوبیم بیایم .
ریچل : منم موافقم . ات میشه بری ببینی جونگکوک و سوهی کجا موندین ؟
ات : باشه الان میام.
داشتم به سمت کافه میرفتم که چشمم به گوشه ی کافه خورد . نه .. نه ... نه .. دوباره همون صحنه ها وای...
خماری ؟
*****
انجلززز
مرسی که شرایطو رسوندینننن.
دوستون دارم
شرایط برای پارت بعد :
لایک : ۱۴ تا
کامنت : ۶ تا
به سمت حموم رفتمو شیر ابو باز کردم . یعنی چیشده که باهام سرد شده ؟ بهم پیام نمیده؟ تو مدرسه بهم نگاه نمیکنه؟ رفتم توی وان کوچیک حموم نشستمو میزانی از ارامش رو به خودم هدیه دادم . اه که چقدر این حس خوبه .از حموم بیرون اومدم . امروز قرار بود ساعت ۴ با اکیپمون بریم بیرون . چون چندوقتی بخاطر امتحانات زیاد همدیگرو ندیده بودیم . ولی رفتارای جونگکوک با سوهی ، سرد شدنش با من ، همچی خیلی خر تو خر بود. همچی از وقتی شروع شد که جونگکوک اسرار کرد سوهی وارد اکیپ بشه . و بعد از اون سرد شدن جونگکوک به مرور بیشتر شد . حتی یبار دیدم که سوهی زیر جونگکوک داشت اه و ناله میکرد . قطره اشکی که از گوشه چشمم چکیده بودو پاک کردمو به سمت تخت خوابم رفتمو ساعت رو روی ۵ تنظیم کردم تا دیر از خواب بیدار نشم.
****
تایم اسکیپ به ساعت ۶ توی ساحل:
ات : بچه ها😭
سوجین ، ریچل ، تهیونگ، هانا، ریچارد ،لونا: اتتتتت ، چطورییییی؟
ات : وای دلم براتون تنگ شده بوددددد.جونگکوک و سوهی کجان ؟
تهیونگ : جونگکوک رفته دنبال سوهی
ات : با این حرف تهیونگ لبخند رو لبم پاک شد .
ریچل : بیخیال ، دلم برات تنگ شده بودددد. و بعد همگی باهم به سمت کلبه چوبی که پدر ات براش ساخته بود رفتن .
بعد از چند مین جونگکوک و سوهی به جمعشون اضافه شدن با این تفاوت که جونگکوک کنار سوهی نشست و کل زمان کنار هم بودنشون جونگکوک و سوهی باهم دیگه حرف میزدن و بهم نزدیک بودن و ات با قلبی شکسته تمام این صحنه هارو نگاه میکرد.
ات : دیگه کم کم داشتیم از همدیگه خداحافظی میکردیم . جونگکوک و سوهی گفتن که میرن از کافه بار کنار ساحل سوجو بگیرن .
ات : بچه ها بیاین بیشتر به کلبه چوبیم بیایم .
ریچل : منم موافقم . ات میشه بری ببینی جونگکوک و سوهی کجا موندین ؟
ات : باشه الان میام.
داشتم به سمت کافه میرفتم که چشمم به گوشه ی کافه خورد . نه .. نه ... نه .. دوباره همون صحنه ها وای...
خماری ؟
*****
انجلززز
مرسی که شرایطو رسوندینننن.
دوستون دارم
شرایط برای پارت بعد :
لایک : ۱۴ تا
کامنت : ۶ تا
۵.۳k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.