پارت شانزدهم عشق ویژه
ت : کاش میمردم مجبور نبودم این دنیا رو تحمل کنم
کوک : اونوقت منم میومدم پیشت
گریه میکردی کنارت نشسته بودصورتت نوازش میکرد
کوک : میخوای همینجوری گریه کنی ؟ چشمات خراب میشه کوچولو مگه چی شده همه چیز خوبه
ا،ت : تو هیچی از داستان زندگی من نمیدونی که ؟
کوک : میتونم بدونم ؟
ا،ت: شیش سالم بود که مغازه مادرم آتیش گرفت پدرم دوید داخل که مادرم رو نجات بده ولی هیچکس از اون
آتیش زنده بیرون نیومد من از شیش سالگی زیر دست پدرت بزرگ شدم خدمتکار بودم و خدمتکار هستم بار های بار مراسم گرفتین و من عذاب کشیدم چه وقتا که از دست بزرگمون کتک نخوردم خیلیا اذیتم میکردن هر کس که خرابکاری میکرد مینداخت گردن من بعدم که با تو آشنا شدم و اینهمه درد رو تحمل کردم
کوک: از این بعد قرار نیست هیچ درد و اذیتی رو تحمل کنی ا،ت تو تمام وجود منی
ا،ت : سینه ام درد میکنه جونگ کوک
کوک : الان به دکترت میگم عزیزم
دکتر با آرام بخش مجبور به خوابیدنت کرد و جونگ کوک ساعت ها بالای سرت نشست و به صورت غرق خوابت نگاه کرد ...
یک هفته بعد :
بیمارستان:
کوک : عروسک کوچولو من حالش خوبه ؟
ا،ت : عالیه
کوک: دیگه وقت رفتنه
ا،ت : منتظرتم بودگ
لبه تخت نشسته بودی و با آستین های هودی کرم رنگت
بازی میکردی که یکدفعه از پشت بغلت گرفت
ا،ت : خیلی شیطون شدیااا
کوک : خیلی خوشحالم که دارمت به شدت خوشحالم اژ دست ندادمت
ا،ت : خوشحالم که تو قرار برای همیشه برای من باشی
کوک : وقتشه که بریم ا،ت
ا،ت : باشه بریم ...
کوک : اونوقت منم میومدم پیشت
گریه میکردی کنارت نشسته بودصورتت نوازش میکرد
کوک : میخوای همینجوری گریه کنی ؟ چشمات خراب میشه کوچولو مگه چی شده همه چیز خوبه
ا،ت : تو هیچی از داستان زندگی من نمیدونی که ؟
کوک : میتونم بدونم ؟
ا،ت: شیش سالم بود که مغازه مادرم آتیش گرفت پدرم دوید داخل که مادرم رو نجات بده ولی هیچکس از اون
آتیش زنده بیرون نیومد من از شیش سالگی زیر دست پدرت بزرگ شدم خدمتکار بودم و خدمتکار هستم بار های بار مراسم گرفتین و من عذاب کشیدم چه وقتا که از دست بزرگمون کتک نخوردم خیلیا اذیتم میکردن هر کس که خرابکاری میکرد مینداخت گردن من بعدم که با تو آشنا شدم و اینهمه درد رو تحمل کردم
کوک: از این بعد قرار نیست هیچ درد و اذیتی رو تحمل کنی ا،ت تو تمام وجود منی
ا،ت : سینه ام درد میکنه جونگ کوک
کوک : الان به دکترت میگم عزیزم
دکتر با آرام بخش مجبور به خوابیدنت کرد و جونگ کوک ساعت ها بالای سرت نشست و به صورت غرق خوابت نگاه کرد ...
یک هفته بعد :
بیمارستان:
کوک : عروسک کوچولو من حالش خوبه ؟
ا،ت : عالیه
کوک: دیگه وقت رفتنه
ا،ت : منتظرتم بودگ
لبه تخت نشسته بودی و با آستین های هودی کرم رنگت
بازی میکردی که یکدفعه از پشت بغلت گرفت
ا،ت : خیلی شیطون شدیااا
کوک : خیلی خوشحالم که دارمت به شدت خوشحالم اژ دست ندادمت
ا،ت : خوشحالم که تو قرار برای همیشه برای من باشی
کوک : وقتشه که بریم ا،ت
ا،ت : باشه بریم ...
۵.۷k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.